هنوز نیامده حرف از رفتن میزنی.. انگار یکی از ماهیچه های ق
هنوز نیامده حرف از رفتن میزنی.. انگار یکی از ماهیچه های قلبم سوراخ میشود و خونریزی به حد مرگ....
انگار تمام یک حادثه ی عجیب در یک لحظه پیش چشمانم میگذرد و مثل اینکه آدم شوک زده شود هنوز حرف از دهانت نافتاده گیج میشوم...
هنوز نمانده الفبای بی وفایی را ردیف سازهایت میکنی و من.... عاجز می مانم مثل همیشه در برابر تو....
عاجز یعنی چه؟
میدانی؟
عاجز یعنی تو میخواهی بروی و سرزبان من قفل میخورد و لال میشوم... وقتی اعتراض هم اثری ندارد....
....
چقدر نبودنت پررنگ است...و روزهای بودنت خاکستریست...
خاکستری نه اینکه مثلا بودنت خوش نیست! هست.. اما همیشه دلهره ای درد ناک در اعماق قلبم هی وول میخورد.... و روز. هارا خاکستری میکند...
دلم چقدر تنگ است!!!
برای روز های نیامده... برای روز هایی که خیلی دوست دارم بیاید...
روز هایی که آدم بشیند رو به روی پنجره در آشپزخانه پشت میز دوفنجان شیر قهوه ی داغ و یک بشقاب کیک که روز قبلش باهم با ذوق پختیم بشینیم و یکی دوتا کتاب کناره های همان میز و یک عینک و یک گلدان پر از گل های نرگس.... و دمه های غروب باشد....
کتری سوسو میکند و بوی دمپختی فضا را پر کرده..
وتو در کنار من روی همان صندلی همیشگی ات نشستی.... چقدر دلم این روز هارا میخواهد....
روز هایی که بی هیچ دغدغه ای یک روز باهم باشیم.... که حتی کسی نگران ما نباشد..
بقول قدیمی ها خودمان باشیم و خودمان..
دلم این چیز هارا میخواهد ....
میدانی اصلا میخواهم بگویم تو گوجه سبز منی!!!!
از همان هایی که وقتی آدم میبیند نمیتواند دل بکند و دهنش آب می افتد که ببوسم!؟ نبوسم!؟...و هراسی از بوسیدن و تمام شدن لذتش را نداشته باشم... که بدانم دوساعت بعد هم هست!! باز هم میروم و در آغوشش مینشینم و ناز میکنم و خدا میداند چه خریدار خوبیست.....
اما خوب بعضی اوقات از دنیای رویایی خود هم شوت میشوی به دنیای واقعی.... باید قبول کنی بعضی پیش آمد ها واقعی هستند و مثلا نمی شود نرود!! بااااااااید برود پس از آن سه نقطه ی آخر جمله میشود صبر....
کاش میشد مثلا آدم های رویایی را درمان میکردند!!! خنده دار است نع؟ مثلا دکتر فلانی متخصص رویا درمانی!!!!! و فلان مریض وقت دارد برود رویایش را درمان کند! یا مثلا فلانی رفته که دیگر رویایی نشود!....
ای کاش متخصص رویا درمانی هم بود تا پذیرش واقعیت راحت تر میشد.....
#دخترافتاب#
انگار تمام یک حادثه ی عجیب در یک لحظه پیش چشمانم میگذرد و مثل اینکه آدم شوک زده شود هنوز حرف از دهانت نافتاده گیج میشوم...
هنوز نمانده الفبای بی وفایی را ردیف سازهایت میکنی و من.... عاجز می مانم مثل همیشه در برابر تو....
عاجز یعنی چه؟
میدانی؟
عاجز یعنی تو میخواهی بروی و سرزبان من قفل میخورد و لال میشوم... وقتی اعتراض هم اثری ندارد....
....
چقدر نبودنت پررنگ است...و روزهای بودنت خاکستریست...
خاکستری نه اینکه مثلا بودنت خوش نیست! هست.. اما همیشه دلهره ای درد ناک در اعماق قلبم هی وول میخورد.... و روز. هارا خاکستری میکند...
دلم چقدر تنگ است!!!
برای روز های نیامده... برای روز هایی که خیلی دوست دارم بیاید...
روز هایی که آدم بشیند رو به روی پنجره در آشپزخانه پشت میز دوفنجان شیر قهوه ی داغ و یک بشقاب کیک که روز قبلش باهم با ذوق پختیم بشینیم و یکی دوتا کتاب کناره های همان میز و یک عینک و یک گلدان پر از گل های نرگس.... و دمه های غروب باشد....
کتری سوسو میکند و بوی دمپختی فضا را پر کرده..
وتو در کنار من روی همان صندلی همیشگی ات نشستی.... چقدر دلم این روز هارا میخواهد....
روز هایی که بی هیچ دغدغه ای یک روز باهم باشیم.... که حتی کسی نگران ما نباشد..
بقول قدیمی ها خودمان باشیم و خودمان..
دلم این چیز هارا میخواهد ....
میدانی اصلا میخواهم بگویم تو گوجه سبز منی!!!!
از همان هایی که وقتی آدم میبیند نمیتواند دل بکند و دهنش آب می افتد که ببوسم!؟ نبوسم!؟...و هراسی از بوسیدن و تمام شدن لذتش را نداشته باشم... که بدانم دوساعت بعد هم هست!! باز هم میروم و در آغوشش مینشینم و ناز میکنم و خدا میداند چه خریدار خوبیست.....
اما خوب بعضی اوقات از دنیای رویایی خود هم شوت میشوی به دنیای واقعی.... باید قبول کنی بعضی پیش آمد ها واقعی هستند و مثلا نمی شود نرود!! بااااااااید برود پس از آن سه نقطه ی آخر جمله میشود صبر....
کاش میشد مثلا آدم های رویایی را درمان میکردند!!! خنده دار است نع؟ مثلا دکتر فلانی متخصص رویا درمانی!!!!! و فلان مریض وقت دارد برود رویایش را درمان کند! یا مثلا فلانی رفته که دیگر رویایی نشود!....
ای کاش متخصص رویا درمانی هم بود تا پذیرش واقعیت راحت تر میشد.....
#دخترافتاب#
۹.۱k
۲۶ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.