تا نفس

تا نفس
ناگزیر ، با من است،
بی تو ماندن را دم نمی زنم !

پا به پای زمان پیر می شوم ؛
شاید فردا
پروانه هایی که از پیله ی من بیرون بیایند ،
از احساس ابریشمی ام با تو
داستان ها ببافند...
دیدگاه ها (۳)

کاش خیاطِ بهتری بودی این تنهایی به تنم زار میزند و جیب هایش ...

می‌خواهمهر صبح که پنجره را باز می‌کنی...آن درخت روبه‌رو من ب...

کاش می شد بچگی رازنده کرد کودکی شد؛ کودکانه گریه کرد شعر " ق...

کودکم کودک بمان دنیا بزرگت میکندبره باشی یا نباشی گرگ گرگت م...

چندی ترانه می شوم و دم نمی زنمحرف از وجود عالم و آدم نمی زنم...

میز کوچکی دو نفره با پارچه ی چهارخونه ی قرمز!فکرش را بکن، خو...

چرا خدا از خواسته‌هامون چیزی دیگه میده؟ 🌵🦋

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط