پدرخوانده:)
پدرخوانده:)
پارت ³²
* فلش بک به ۴ روز بعد *
امروززز بالاخره میتونم اینا رو در بیارم و به بدنم تحرک بدم چونکه کلا روی تخت بودم و هیییچکاری نمیکردم این ۲ هفته رو به زور تحمل کردم و آره ....
خووب هنوزم مغزم در مورد بابام درگیره یا حتی بگم .. جونگکوک
امم خوب من از وقتی که دیدمش از نزدیک دوستش داشتم البته نه مثل یک طرفدار مثل یک عاشق .... از بچگی ...
حتما میگید از بچگی چیه؟..
موضوع اینه که پدر و مادر من بر اثر یک تصادف توی ۷ ماهگی من مردن بخاطر اینکه اون روز بارونی بود و من رو سپردن به شوهرخالم بعد رفتن ... توی راه بر اثر بارون شدید تصادف کردن و ماشینشون رفت تَه درّه بعد از اون فامیل هامون برامون یهرستار گرفتن که اون پرستار هم توی ۹ سالگی فوت کرد و اون فقط ۴۱ سالش بود که مرد من توی اون ۸ سال و نیم پس از یه مدتی با جونگکوک اشنا شدم و در واقع جونگکوک از من ۵ سال بزرگتره و اونموقع یعنی از بچگی روش کراش داشتم ولی اون فقط ۲ یا ۳ باز منو دید و الان هم اصلا انگار نه انگار ... یادش نیست..
و آره ... موضوع اینه و من نمیدونم بیشتر .... فقط من ... فقط من بیشتر براش اماده نیستم واگرنه از خیلی وقت پیش دوستش داشتم ... جئون جونگکوک ...( او مای گادد )
با نوری که همهی فضای اتاق رو فرا گرفته بود بیدار شدم .. ساعت هشته و بازممم زود بیدار شدم ..
امروز بابا هم شرکت نمیره و توی خونهس بش بگم؟
ببخشید بیبیهام کم بودد ...
پارت ³²
* فلش بک به ۴ روز بعد *
امروززز بالاخره میتونم اینا رو در بیارم و به بدنم تحرک بدم چونکه کلا روی تخت بودم و هیییچکاری نمیکردم این ۲ هفته رو به زور تحمل کردم و آره ....
خووب هنوزم مغزم در مورد بابام درگیره یا حتی بگم .. جونگکوک
امم خوب من از وقتی که دیدمش از نزدیک دوستش داشتم البته نه مثل یک طرفدار مثل یک عاشق .... از بچگی ...
حتما میگید از بچگی چیه؟..
موضوع اینه که پدر و مادر من بر اثر یک تصادف توی ۷ ماهگی من مردن بخاطر اینکه اون روز بارونی بود و من رو سپردن به شوهرخالم بعد رفتن ... توی راه بر اثر بارون شدید تصادف کردن و ماشینشون رفت تَه درّه بعد از اون فامیل هامون برامون یهرستار گرفتن که اون پرستار هم توی ۹ سالگی فوت کرد و اون فقط ۴۱ سالش بود که مرد من توی اون ۸ سال و نیم پس از یه مدتی با جونگکوک اشنا شدم و در واقع جونگکوک از من ۵ سال بزرگتره و اونموقع یعنی از بچگی روش کراش داشتم ولی اون فقط ۲ یا ۳ باز منو دید و الان هم اصلا انگار نه انگار ... یادش نیست..
و آره ... موضوع اینه و من نمیدونم بیشتر .... فقط من ... فقط من بیشتر براش اماده نیستم واگرنه از خیلی وقت پیش دوستش داشتم ... جئون جونگکوک ...( او مای گادد )
با نوری که همهی فضای اتاق رو فرا گرفته بود بیدار شدم .. ساعت هشته و بازممم زود بیدار شدم ..
امروز بابا هم شرکت نمیره و توی خونهس بش بگم؟
ببخشید بیبیهام کم بودد ...
۳.۱k
۲۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.