Part3
#Part3
وارد بازی شدی که نه راه پس داره نه راه پیش خانم کوچولو! حالام هرجا که میگم میری تا سرتو به باد ندادم "
نمیخ.... دستشو گزاشت روی دهنم و بردم توی ماشین به دهنم چسب زد دست و پاهامم به نوبت بست و درو کوبید
#یاشار
هووف این چه بدبختی بود ؟ شانس اوردم فهمیدم وگرنه با تاریخ دقیق با اینهمه ابهت بعد از سالها گیر پلیس میافتادم و همهجا پر میشه :
(((یاشار سهیلی توسط دختر بچه ای در دربند حین معامله شیشه و کوک دستگیر شد !)))
سریع به سهیل زنگ زدم که موتورم و بیاره تا شاید مغزم آروم بگیره ...
تا ببینم چه کاری میتونم بکنم به جز اینکه خلاصش کنم !
- الو . کجایی سهیل ؟
- الو ... به به به به به یاشار خان یه خبری از ما گرفتی ! چطوری پسر عمو ؟ منکه عالیییی تو چطوری عزیزم؟
- زهرر! سر کاریی یا نه وِلی !
- دیگه خرابم نکن داداش! خونم چطور ؟
- میتونی موتورم و بیاری با شاهرخ بری خونت یاا نهنه بری عمارت؟
- باشه ولی چرا خودت با شاهرخ نمیری؟
- ول کن بابا ! نیاز به فکر آزاد دارم
- اوک هرجور راحتی
- دمتگرم ساغول
- میبینمت
و گوشی و قطع کردم
نشستم رو میزو یه قهوه ترک سفارش دادم تا مغزم آروم بگیره ، به شاهرخ گفتم اول دختره رو برسونه بعد بیاد سهیل و ببره عمارت ....
بعد یه ربع ساعت قوه رسید همینکه فنجون و گرفتم سهیل هم رسید .
جفتم نشست .
- سرحال نیستی چته گرفته ای پسر ...
- هعی سهیل فقط تو متوجه حالم میشی " این غرورم و ابهتم نمیزاره با کسی حرف بزنم!.
هیچی فقط نزدیک بود لو برم که دخل اونو من میارم ولی دیدم طرف دختره بچس انگار ۱۷ ۱۸ سالشه از اون طرف داشت از ترس میشاشید تو خودش ! بهشم نمیخورد عرضه اینکارا رو داشته باشه !
وارد بازی شدی که نه راه پس داره نه راه پیش خانم کوچولو! حالام هرجا که میگم میری تا سرتو به باد ندادم "
نمیخ.... دستشو گزاشت روی دهنم و بردم توی ماشین به دهنم چسب زد دست و پاهامم به نوبت بست و درو کوبید
#یاشار
هووف این چه بدبختی بود ؟ شانس اوردم فهمیدم وگرنه با تاریخ دقیق با اینهمه ابهت بعد از سالها گیر پلیس میافتادم و همهجا پر میشه :
(((یاشار سهیلی توسط دختر بچه ای در دربند حین معامله شیشه و کوک دستگیر شد !)))
سریع به سهیل زنگ زدم که موتورم و بیاره تا شاید مغزم آروم بگیره ...
تا ببینم چه کاری میتونم بکنم به جز اینکه خلاصش کنم !
- الو . کجایی سهیل ؟
- الو ... به به به به به یاشار خان یه خبری از ما گرفتی ! چطوری پسر عمو ؟ منکه عالیییی تو چطوری عزیزم؟
- زهرر! سر کاریی یا نه وِلی !
- دیگه خرابم نکن داداش! خونم چطور ؟
- میتونی موتورم و بیاری با شاهرخ بری خونت یاا نهنه بری عمارت؟
- باشه ولی چرا خودت با شاهرخ نمیری؟
- ول کن بابا ! نیاز به فکر آزاد دارم
- اوک هرجور راحتی
- دمتگرم ساغول
- میبینمت
و گوشی و قطع کردم
نشستم رو میزو یه قهوه ترک سفارش دادم تا مغزم آروم بگیره ، به شاهرخ گفتم اول دختره رو برسونه بعد بیاد سهیل و ببره عمارت ....
بعد یه ربع ساعت قوه رسید همینکه فنجون و گرفتم سهیل هم رسید .
جفتم نشست .
- سرحال نیستی چته گرفته ای پسر ...
- هعی سهیل فقط تو متوجه حالم میشی " این غرورم و ابهتم نمیزاره با کسی حرف بزنم!.
هیچی فقط نزدیک بود لو برم که دخل اونو من میارم ولی دیدم طرف دختره بچس انگار ۱۷ ۱۸ سالشه از اون طرف داشت از ترس میشاشید تو خودش ! بهشم نمیخورد عرضه اینکارا رو داشته باشه !
۳.۰k
۱۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.