من

من
تو را ،،
در خوابهایم زندگی می کنم و
در بیداری زار می زنم ،،
تمامم را در تسلسلی ناهمگون
میان دریایی طوفانی رها کرده ام ،،
و هر بار آشفته تر به ساحل آغوشت
پناه برده ام ،،

این شبهای
بی تو ،،
بی نگاهت
بی دستانت
بی آغوشت
مجسمه ای بی جانم ،،
خیره به جای انگشتانت بر قلبم
چاره ای بیاندیش برای
ثانیه های نبودنت ،،
نبودن هم رسمی دارد جانانم
نمی شود که در نبودت انقدر باشی ،،



#مهنوش_نقاش_زاده
دیدگاه ها (۳)

سر می‌روم از خویشاز گوشه گوشه فرو می‌ریزمو عطر تو رسوایم می‌...

عشقِ من هستی و درون منیدر تکاپوی قلب خاموشمشب همه شب بدونِ آ...

غم دل با تو نگویم که نداری غم دلبا کسی حال توان گفتکه حالی د...

ماییم و شب تار و غم یار و دگر هیچصبر کم و بی تابی بسیار و دگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط