Fakeyoongi 🌌

OrdinaryLife 🌙 p21🌙
داشتم حاضر میشدم که موبايلم زنگ خورد
یونا :الو سلام
یونگی :سلام لیدی من نميخوای دروباز کنی؟
یونا :اوه چرا اومدم
یهویی با شتاب از پله ها رفتم پایین
یونا :مامانننننننن پشت درن
م.ی:وایییییییییییی خب همه چی مون حاضره
یونا :هوف خوبه
رفتم دروباز کردم
مادر یونگی :سلام
یونگی :سلام
یونا :سلام مادر جان
م.ی:سلام خانم مین خوب هستین
مادر یونگی :بله خیلی ممنون
م.ی:به به چه پسر خوشتیپی خدا حفظش کنه
مادر یونگی :خیلی ممنون
م.ی:بفرمايين داخل
رفتیم داخل یونگی با داداشمو بابام رو بوسی کردن و نشستن
پ.ی: خب خب آقای یونگی چطورین
یونگی :خیلی ممنون آقای پارک
پ.ی:یونا دخترم همه چی رو گفته و من....
یونگی و یونا :شما چی؟
پ.ی:عه هول نکنین... من قبول کردم که دخترمو به تو بسپرم
مادر یونگی :پسرم مبارکه دخترم مبارکه
یونا و یونگی: خیلی ممنون
پ.ی:خب زمان عروسی کی باشه؟
یونگی: به نظرم پس فردا خوبه
م.ی:آره خیلی خوبه
پ.ی:خب خب پس زمان عروسی ميشه فردا
یونگی :خیلی ممنون
یونا :😊
فلش بک به روز عروسی
یونا :مامان ميخوام برم آرایشگاه
م.ی:باشه دخترم برو
داشتم ميرفتم بیرون دیدم یونگی جلو دره
یونا :عه سلام یونگی چطوری؟
یونگی :سلام لیدی من سوار شو بریم آرایشگاه
یونا :عه ميدونستی؟!
یونگی :دست کم گرفتیما
یونا :بریم
فلش بک به شب
دیدگاه ها (۰)

Fakeyoongi 🌌

Fakeyoongi 🌌

چنل ایتامه

Fakeyoongi 🌌

نام فیک:عشق مخفیPart: 8ویو ات*چشامو مالوندم*ات. اه بازم مدرس...

#invisiblelovePart_9جونگکوک:بسه هائونهائون:خب نمی‌فهمه من چ....

my month²پارت⁶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط