عشق اجباری

"عشق اجباری "
p,4
.
.
سرمو از گوشی آوردم بالا که صدای آشنایی شنیم ...
جیمین : ا/ت ...؟؟
سرمو به سمت صدا دادم ...
ا/ت: جی ... جیمینن...؟
جیمین : ا/تتت
پریدم بغلش و چون قدش بلند بود پاهامو دور کمرش و دستامو دور گردنش قفل کردم و محکم بغلش کردم..... کم کم بغضم شکست و دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم زدم زیر گریه ....
ا/ت : تو ... تو اینجا چیکار میکنی ... جوجه ی من ( گریه )
تهیونگ : هی شما همو میشناسین ؟!
هنوز تو بغلش بودم ... بغلش بهم آرامش میداد همینجوری جواب داد ....
جیمین : آره قضیش طولانیه .
نگاه های سنگینی رو خودم حس کردم و با همون چشمای اشکی اروم دستامو از دور گردنش باز کردم و باهم فیس تو فیس شدیم ....
جونگ کوک : کیش میشی ؟ ( جدی ) ( وایی اینجا شبیه این شد که میگه کیکمیشی😂😂 )
از لحن حرف زدن جونگ کوک فهمیدم که عصبی شده ... اروم بهش اشاره کردم که منو بزاره زمین .... وقتی که از بغلش اومدم بیرون تا میخاستم حرف بزنم خدمتکار اومد .....
خدمتکار : ارباب غذا حاضره ( تعظیم )
جونگ کوک : ( رو به جیمین و ا/ت ) موقع شام تعریف کنید ( سرددد)
رفتیم سرمیز میخاستم پیش جیمین بشینم که جونگ کوک با چشم غره بهم گفت که بشینم کنارش ...‌ رفتم پیش جونگ کوک و روبه روی جیمین نشستم ( دیگه خودتون تصور کنین. جونگ و ا/ت کنار هم و روبروشون تهیونگ و جیمین 😂💗)
جونگ کوک : منتظرم ! ( کل حرفای جونگ کوک سرده)
جیمین : امم خب ... منو ا/ت وقتی باهم آشنا شدیم که مادر ا/ت رو کشتن .... اون موقع ا/ت ۱۲ ساله بود و من ۱۴ سالم بود ... بابای ا/ت هر روز با بابای من قرار داد داشت و من و ا/ت هر روز اون چهار سالو باهم حرف میزدیم و بازی میکردیم . بهترین دوستای هم بودیم تا این که یک روز بابام بدون این که به من بگه بلیط آمریکا گرفت و منو از ا/ت جدا کرد .... همین و الان خوش حالم که بالاخره ا/ت رو بعد این همه سال دیدم ...( لبخند و بغض)
ادامه داد
جیمین :راستی نگفتی که اینجا چیکار میکنی اونم تو عمارت جئون ؟؟
جونگ کوک: زنمه ......... مشکل داری ؟ ( سرد )
جیمین : چ..... چیی؟! واقعاا؟؟
جونگ کوک: حرفمو دو بار تکرار نمیکنم .
با بغضی که تو گلوم بود سرمو آوردم بالا
ا/ت : هوم
۵ مین هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد که یهو دست یک نفرو رو پام حس کردم ... سرمو آروم بردم پایین که دیدم جونگ کوک دستشو گذاشته رو ی رون پام هیچ حرکتی نمی‌کرد و فقط دستش رو ی پام بود ....
جیمین : مشکلی پیش اومده ا/ت ؟
ا/ت :.....ها چی ؟ نه نه
تا آخر شام هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد
..... جونگ کوک دستشو از روی پام ورداشت و بلند شدم و رفتم تو اتاقم ... قلبم داشت تند تند میزد ..... نفس عمیقی کشیدم تا ضربان قلبم اوکی بشه .. رفتم ی تاپ با شلوارک پوشیدم و خودمو پرت کردم رو تخت
...... چرا وقتی جونگ کوک دستشو گذاشت رد پام قلبم تند زد ؟ اروم چشمام گرم شد و سیاهی ....
دیدگاه ها (۵)

☆ های گایز ☆پارت ۴ رو هم گذاشتم و این که دیگه شرط نمیزارم لط...

"عشق اجباری " p,5..ویو ساعت ۲ شب ا/ت*از خواب بیدار شدم ... ت...

"عشق اجباری" p,3 ... رفتم طبقه ی پایین و دیدم جونگ کوک پیش ی...

باورتون نمیشه که چقدر این با این که کمه ولی میتونه دوق مرگم ...

"سرنوشت "p,36...۱۰ مین بعد ....ا/ت : بریم تو ؟ سرده....کوک :...

"سرنوشت "p,20...زنی رو توی عمارت دیدم که بچه ی گوگولی و خجال...

"سرنوشت "p,35..ساعت ۳ صبح .....با حس باد سردی چشمامو باز کرد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط