ابرها رفتند

ابرها رفتند.
یک هوای صاف ،
یک گنجشک، یک پرواز
من کتابم را گشودم
زیر سقف ناپدید وقت
دوستان من کجا هستند؟
روزهاشان پرتقالی باد...!
دیدگاه ها (۱)

از دُنیای واقِعی و نامَردیاش پَناه آوردی بِه دُنیای مَجازیوَ...

‏کسی بیاید ‏ما را دعوت کند ‏به رفتن!‏به "رفتن" از تمام کسانی...

‏ما هم یه زمانی فکر میکردیم اگه به چیزایی که میخوایم نرسیم م...

بعضی از سردردها نه با چایی خوب‌ میشه نه با ژلوفن و نه حتی با...

ورق روشن وقت

پاییز هم پاییزای قدیم سوز میزد توی تن آدم دلش میلرزید . یاد ...

شینچی و کایتو

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط