هفتمین عشق
هفتمین عشق
Part29
مینجی: نمیدونم چی شد ولی نگاهه همه رو خودم حس میکردم خیلی خجالت کشیدم و سریع فرار کردم
جیمین: مینجییییی
+🗿نمیخاستم این صحنه رو ببینم
_منم
+تو همیشه عادت داری مثل کنه به مردم بچسبی؟
_نه جطور؟
+پس برو کنار رفتم بالا رو تخت دراز کشیدم با اینکه کلی خوابیده بودم بازم خوابم برد
روای جیا
جیا: هییی نظرتون چیه بریم برا مراسم خطم لباس بخریم من لباس ندارم
هانا: شوخیت گرفته؟
تهیونگ: به هر حال باید تو مراسم ختم شرکت کنیم
هانا: اگه ات اومد ما هم میاییم
جیا: منننن راضیش میکنم
یونا: عمرا بتونی
جیا: اگه تونستم زیر قولتون نمیزنین
ماری: باشه
جیا: من رفتم... با استرس رفتم طبقه بالا در زدم جواب نداد رفتم داخل دیدم خوابه تکونش دادم
ات
اتتتت
+هوم..
جیا: میشه باهامون بیای پاساژ
+شکمم درد میکنه با دخترا برو
جیا: اونا گفتن تو اگه نیایی نمیریم
+خودم به هانا میگم بهش بگو بیاد طبقه بالا
جیا: باشههههه بدو بدو رفتم طبقه پایین
هاناااا
هانا: چته
جیا: ات گفت برو پیشش
هانا؛ معلوم نی چه کلکی سوار کردی
جیا: 😈
هانا: رفتم طبقه بالا در زدم
+بیا تو
هانا: چیه
+با دخترا برید برا منم لباس بخرید من نمیتونم بیام شکمم درد میکنه
هانا: نمیرمممم
+کارتمو بردار هرچی میخای بخر
هانا: هرچی؟
+هرچییی
هانا: باشههه رفتم پایین اماده شید بریم خرید
ماری: اماده ایم
_بریمممم
هانا: تووو کجااا
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
Part29
مینجی: نمیدونم چی شد ولی نگاهه همه رو خودم حس میکردم خیلی خجالت کشیدم و سریع فرار کردم
جیمین: مینجییییی
+🗿نمیخاستم این صحنه رو ببینم
_منم
+تو همیشه عادت داری مثل کنه به مردم بچسبی؟
_نه جطور؟
+پس برو کنار رفتم بالا رو تخت دراز کشیدم با اینکه کلی خوابیده بودم بازم خوابم برد
روای جیا
جیا: هییی نظرتون چیه بریم برا مراسم خطم لباس بخریم من لباس ندارم
هانا: شوخیت گرفته؟
تهیونگ: به هر حال باید تو مراسم ختم شرکت کنیم
هانا: اگه ات اومد ما هم میاییم
جیا: منننن راضیش میکنم
یونا: عمرا بتونی
جیا: اگه تونستم زیر قولتون نمیزنین
ماری: باشه
جیا: من رفتم... با استرس رفتم طبقه بالا در زدم جواب نداد رفتم داخل دیدم خوابه تکونش دادم
ات
اتتتت
+هوم..
جیا: میشه باهامون بیای پاساژ
+شکمم درد میکنه با دخترا برو
جیا: اونا گفتن تو اگه نیایی نمیریم
+خودم به هانا میگم بهش بگو بیاد طبقه بالا
جیا: باشههههه بدو بدو رفتم طبقه پایین
هاناااا
هانا: چته
جیا: ات گفت برو پیشش
هانا؛ معلوم نی چه کلکی سوار کردی
جیا: 😈
هانا: رفتم طبقه بالا در زدم
+بیا تو
هانا: چیه
+با دخترا برید برا منم لباس بخرید من نمیتونم بیام شکمم درد میکنه
هانا: نمیرمممم
+کارتمو بردار هرچی میخای بخر
هانا: هرچی؟
+هرچییی
هانا: باشههه رفتم پایین اماده شید بریم خرید
ماری: اماده ایم
_بریمممم
هانا: تووو کجااا
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
- ۶.۰k
- ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط