از شوکت فرمانرواییها سرم خالی است

از شوکت فرمانرواییها سرم خالی است
من پادشاه کشتگانم، کشورم خالی است

چابک‌سواری، نامه‌ای خونین به دستم داد
با او چه باید گفت وقتی لشگرم خالی است

خون‌گریه‌های امپراتوری پشیمانم
در آستین ترس، جای خنجرم خالی است

مکر ولیعهدان و نیرنگ وزیران کو؟
تا چند از زهر ندیمان ساغرم خالی است؟

ای کاش سنگی در کنار سنگها بودم
آوخ که من کوهم ولی دور و برم خالی است

فرمانروایی خانه بر دوشم، محبت کن
ای مرگ! تابوتی که با خود می‌برم خالی است

#فاضل_نظری


🔹صفحه دوستداران و نشر آثار استاد فاضل نظری ‌
دیدگاه ها (۰)

در این دریا، چه می جویند ماهی‌های سرگردانمرا آزاد می‌خواهی؟ ...

نه چندان دلخوریاز من، نه چندان دوستم داری،مرا تا چند می‌خواه...

مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد از جادة سه‌شنبه شب قم شروع...

تعریف تو از عقل همان بود که بایدعقلی که نمی خواست سر عقل بیا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط