فن فیک : out of breath "پارت نُه"
----
بومگیو : اینطور که توضیح دادی پدرش باید خیلی لنگ پول باشه از اونایی که حاضره با عوض کردن زندگیش یکم پول گیرش بیاد
+اره اون میخواد پول مشروب و سیگارش جور بشه چون بدون اونا مثل سگ میشه.
-پس دخترش و در ازای پول ازش بخر
+چی میگی؟
-بهش پول بده و دخترش و بخر !
+ولی کار درستی نیست ، اگر پدر مادر بفهمن..
-تو دیگه اشتباهات من رو مرتکب نشو تهیونگ، من برای عشق هیچ تلاشی نکردم و از دستش دادم. باید برای اینکه اون و مال خودت بکنی خطرناک ترین چیزهارو تجربه کنی اگرنه باید ببینی که برای یه نفر دیگه میشه
+ولی مامان بابا..
-خب میتونی به اونها بگی که داری از سورا مراقبت میکنی! بهشون دروغ بگو . تو هم جنتلمنی هم جذاب و همه عاشقتن مطمئن باش بعد از چند ماه عاشقت میشه
کمی به حرفاش فکر کردم و گفتم: ولی اگر سورا به مادرم بگه که من خریدمش چیکار کنم؟
بومگیو : اون دختر باکره اس؟
تهیونگ:مطمئنم که هست
بومگیو: پس با تجاوز کردن بهش تهدیدش کن دخترا خیلی از این میترسن.
تهیونگ: نمیتونم ، نمیتونم یه چنین کاری باهاش انجام بدم
بومگیو لیوانش و پر از الکل کرد و تو یه حرکت همه اش و خورد
بومگیو: پس عشقت برای یکی دیگه میشه.
تهیونگ: بهش فکر میکنم .... ممنون
بلند شدم و به سمت در رفتم
بومگیو: یکبار دیگه بهت هشدار میدم که اشتباهات من و تکرار نکنی چون در اینده پشیمون میشی !
ولی من چطور میتونم یه چنین کاری با کسی عاشقشم انجام بدم؟ اون زندگی سختی داره و من نمیخوام یه زندگی سخت تر بَراش بسازم. اما ، به قول بومگیو ، نباید بزارم برای کسی دیگه بشه ! شاید یک ماه دیگه که دانشگاه تموم میشه بتونم در مورد این کار تصمیم بگیرم
---
امروز روزِ اخر دانشگاه بود که تموم شد. مامان گفته بود که ترتیب یه پارتی تو کلاب رو داده در اصل برای فارغ التحصیل شدن و تموم شدن درس.
هفت نفرمون روی صندلی دور میز نشسته بودیم و سورا هم روبروم نشسته بود
رژلب قرمز زده بود و موهای طلایی رنگش رو الان قهوه ای روشن کرده بود. پوست سفیدش تحریکم میکرد اما سعی میکردم بهش خیره نشم.
جیمین بطری رو روی میز چوبی چرخوند.
جیمین: تهیونگ و سورا !
تهیونگ: جرات یا حقیقت ؟
نگاهی به اطرافش انداخت و بعد گفت: حقیقت.
تهیونگ: اسم کسی که عاشقشی چیه؟
میدونستم با جواب دادن به این سوال اگر اسم یکی دیگه رو بگه من داغون میشم اما اون به زودی قراره برای من بشه
سورا: میشه سوال و عوض کنی
پوزخند زدم و گفتم: نه
شوگا: سوال و عوض کن
نامجون هیونگ با اخم به من خیره شده بود و بقیه هم منتظر بودن که به حرف یونگی گوش بدم. جیهوپ: سوال و عوض میکنیم ، سورا بگو ببینم تاحالا رفتی فرانسه؟
دستم و کوبیدم روی میز و گفتم: باید به سوالم جواب بده
سورا: خب ، هیونگ... خواهش میکنم
تهیونگ: و تنبیهت ، اگر نگی مجبور میشی امشب باهام بخوابی
جیمین: تهیونگ داری زیاده روی میکنی ، بسه دیگه بازی تمومه
تهیونگ: نه ، بازی وسط سوال تموم نمیشه
سورا: یه نفر توی این جمع !
با شنیدن این لبخند زدم ، اون به بقیه به چشم برادراش نگاه میکرد پس میتونستم من باشم؟
نگاهم به جونگکوک افتاد که اصلا حواسش نبود و تند تند داشت با گوشیش تایپ میکرد
تهیونگ: اسمش؟
نامجون : ته بسه دیگه
شوگا : چرا داری مجبورش میکنی؟
تهیونگ: ساکت شید ، باید جواب بده.
سورا: جـ.. جئو..
نگاهی به یونگی انداخت و با ناراحتی سرش و انداخت پایین
سورا: نمیتونم
تهیونگ : من منتظرم ، اگر تا یک دقیقه دیگه نگی تو یکی از همین اتاقا کارِت و یکسره میکنم.
جین لگدی به پام زد و گفت: تو حق نداری اینطوری حرف بزنی
همش به اطرافش نگاه میکرد ، اروم زمزمه کرد : جـ..جئون..جـونگ...کوک
دستم و بین موهام فرو بردم و عصبی خندیدم
تهیونگ: عالیه ، به هم میاید
جونگکوک: چه خبره؟ درمورد چی حرف میزنید
میتونستم ببینم که سورا خجالت کشیده و سرش و انداخته پایین
تهیونگ: جونگوو بیا تحویل بگیر این دختر عاشقت شده!
جونگکوک: چی؟
نامجون به سمت سورا رفت و سعی کرد دلداریش بده و منم با لگدی که به صندلی جونگکوک زدم از کلاب خارج شدم
زود نشستم تو ماشینم و به بومگیو زنگ زدم
بومگیو: چیشده؟
تهیونگ: آدرس خونه پدر سورا رو میخوام زود برام بفرستش
بومگیو: تصمیمت و گرفتی؟
تهیونگ:آره ، تصمیمم رو گرفتم .
بومگیو : بهش فکر کردی؟
داد زدم و عصبانیتم و سرش خالی کردم
تهیونگ: آره فکر کردم لعنتی یک ماهه روز و شب دارم بهش فکر میکنم آدرس خونه ی اون مردتیکه رو بفرست برام زود باش!!!
بومگیو:باشه باشه . فرستادم
آدرس رو خوندم و بعد با تمام سرعتی که این ماشین داشت به سمت مقصد رفتم
بعد از چند دقیقه پام و روی ترمز فشردم و از ماشین پیاده شدم
---
بومگیو : اینطور که توضیح دادی پدرش باید خیلی لنگ پول باشه از اونایی که حاضره با عوض کردن زندگیش یکم پول گیرش بیاد
+اره اون میخواد پول مشروب و سیگارش جور بشه چون بدون اونا مثل سگ میشه.
-پس دخترش و در ازای پول ازش بخر
+چی میگی؟
-بهش پول بده و دخترش و بخر !
+ولی کار درستی نیست ، اگر پدر مادر بفهمن..
-تو دیگه اشتباهات من رو مرتکب نشو تهیونگ، من برای عشق هیچ تلاشی نکردم و از دستش دادم. باید برای اینکه اون و مال خودت بکنی خطرناک ترین چیزهارو تجربه کنی اگرنه باید ببینی که برای یه نفر دیگه میشه
+ولی مامان بابا..
-خب میتونی به اونها بگی که داری از سورا مراقبت میکنی! بهشون دروغ بگو . تو هم جنتلمنی هم جذاب و همه عاشقتن مطمئن باش بعد از چند ماه عاشقت میشه
کمی به حرفاش فکر کردم و گفتم: ولی اگر سورا به مادرم بگه که من خریدمش چیکار کنم؟
بومگیو : اون دختر باکره اس؟
تهیونگ:مطمئنم که هست
بومگیو: پس با تجاوز کردن بهش تهدیدش کن دخترا خیلی از این میترسن.
تهیونگ: نمیتونم ، نمیتونم یه چنین کاری باهاش انجام بدم
بومگیو لیوانش و پر از الکل کرد و تو یه حرکت همه اش و خورد
بومگیو: پس عشقت برای یکی دیگه میشه.
تهیونگ: بهش فکر میکنم .... ممنون
بلند شدم و به سمت در رفتم
بومگیو: یکبار دیگه بهت هشدار میدم که اشتباهات من و تکرار نکنی چون در اینده پشیمون میشی !
ولی من چطور میتونم یه چنین کاری با کسی عاشقشم انجام بدم؟ اون زندگی سختی داره و من نمیخوام یه زندگی سخت تر بَراش بسازم. اما ، به قول بومگیو ، نباید بزارم برای کسی دیگه بشه ! شاید یک ماه دیگه که دانشگاه تموم میشه بتونم در مورد این کار تصمیم بگیرم
---
امروز روزِ اخر دانشگاه بود که تموم شد. مامان گفته بود که ترتیب یه پارتی تو کلاب رو داده در اصل برای فارغ التحصیل شدن و تموم شدن درس.
هفت نفرمون روی صندلی دور میز نشسته بودیم و سورا هم روبروم نشسته بود
رژلب قرمز زده بود و موهای طلایی رنگش رو الان قهوه ای روشن کرده بود. پوست سفیدش تحریکم میکرد اما سعی میکردم بهش خیره نشم.
جیمین بطری رو روی میز چوبی چرخوند.
جیمین: تهیونگ و سورا !
تهیونگ: جرات یا حقیقت ؟
نگاهی به اطرافش انداخت و بعد گفت: حقیقت.
تهیونگ: اسم کسی که عاشقشی چیه؟
میدونستم با جواب دادن به این سوال اگر اسم یکی دیگه رو بگه من داغون میشم اما اون به زودی قراره برای من بشه
سورا: میشه سوال و عوض کنی
پوزخند زدم و گفتم: نه
شوگا: سوال و عوض کن
نامجون هیونگ با اخم به من خیره شده بود و بقیه هم منتظر بودن که به حرف یونگی گوش بدم. جیهوپ: سوال و عوض میکنیم ، سورا بگو ببینم تاحالا رفتی فرانسه؟
دستم و کوبیدم روی میز و گفتم: باید به سوالم جواب بده
سورا: خب ، هیونگ... خواهش میکنم
تهیونگ: و تنبیهت ، اگر نگی مجبور میشی امشب باهام بخوابی
جیمین: تهیونگ داری زیاده روی میکنی ، بسه دیگه بازی تمومه
تهیونگ: نه ، بازی وسط سوال تموم نمیشه
سورا: یه نفر توی این جمع !
با شنیدن این لبخند زدم ، اون به بقیه به چشم برادراش نگاه میکرد پس میتونستم من باشم؟
نگاهم به جونگکوک افتاد که اصلا حواسش نبود و تند تند داشت با گوشیش تایپ میکرد
تهیونگ: اسمش؟
نامجون : ته بسه دیگه
شوگا : چرا داری مجبورش میکنی؟
تهیونگ: ساکت شید ، باید جواب بده.
سورا: جـ.. جئو..
نگاهی به یونگی انداخت و با ناراحتی سرش و انداخت پایین
سورا: نمیتونم
تهیونگ : من منتظرم ، اگر تا یک دقیقه دیگه نگی تو یکی از همین اتاقا کارِت و یکسره میکنم.
جین لگدی به پام زد و گفت: تو حق نداری اینطوری حرف بزنی
همش به اطرافش نگاه میکرد ، اروم زمزمه کرد : جـ..جئون..جـونگ...کوک
دستم و بین موهام فرو بردم و عصبی خندیدم
تهیونگ: عالیه ، به هم میاید
جونگکوک: چه خبره؟ درمورد چی حرف میزنید
میتونستم ببینم که سورا خجالت کشیده و سرش و انداخته پایین
تهیونگ: جونگوو بیا تحویل بگیر این دختر عاشقت شده!
جونگکوک: چی؟
نامجون به سمت سورا رفت و سعی کرد دلداریش بده و منم با لگدی که به صندلی جونگکوک زدم از کلاب خارج شدم
زود نشستم تو ماشینم و به بومگیو زنگ زدم
بومگیو: چیشده؟
تهیونگ: آدرس خونه پدر سورا رو میخوام زود برام بفرستش
بومگیو: تصمیمت و گرفتی؟
تهیونگ:آره ، تصمیمم رو گرفتم .
بومگیو : بهش فکر کردی؟
داد زدم و عصبانیتم و سرش خالی کردم
تهیونگ: آره فکر کردم لعنتی یک ماهه روز و شب دارم بهش فکر میکنم آدرس خونه ی اون مردتیکه رو بفرست برام زود باش!!!
بومگیو:باشه باشه . فرستادم
آدرس رو خوندم و بعد با تمام سرعتی که این ماشین داشت به سمت مقصد رفتم
بعد از چند دقیقه پام و روی ترمز فشردم و از ماشین پیاده شدم
---
۵۴.۰k
۱۲ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.