پارت

پارت ۲

بعد اون اتفاق تصمیم گرفتم که ی مدت هم با کوک و هم با خانوادش سرد برخورد کنم

امروز روی مبل نشسته بودم و با خوراکی هایی که خودم درست کرده بودم تلویزیون تماشا می کردم و لذت می‌بردم تا این که آقای جعون اومد و لبخندم محو شد

دیگه به این که بهش توجه نمیکنم عادت کرده بود اما باز هم تلاش می‌کرد تا باهاش حرف بزنم اما من اصلا بهش نیم نگاهی هم نمیکردم

خب خلاصه بریم سر اصل مطلب داشتم خوراکی میخوردم که کوک اومد و بهم سلام کرد اما جوابی از طرف من نگرفت اما با لبخند رفت بالا و لباس هاش رو عوض کرد و اومد کنارم نشست و دستم رو گرفت و گفت

کوک : دختر کوچولو ی من چطوره

ات : ......

کوک : اووو پس هنوز قهری .....اشکال نداره، شب ساعت ۷ خونه مامانم اینا دعوتیم و این که مامانم کارت داره .....فقط چیزه میشه بگی تا کی باید صبر کنم تا منو ببخشی

ات : ..... اگه حرفات تموم شده برو

کوک : آهان خب باشه ولی باید بهم بگی که هنوز منو دوست داری

ات : ........

کوک : اگه نگی من نمیرم

ات چون میدونست کوک اگه چیزی رو که میگه رو کسی انجام نده دیگه ول کن نیست

کوک : زود باش

ات : هه به همین خیال باش

کوک : ات با من شوخی نکن ، زود باش
دیدگاه ها (۰)

پارت ۳ات چون میدونست کوک سیریش هست خودش بلند شد و رفت اتاق و...

پارت ۴ با کوک رفتیم توی پذیرایی که یهو کوک منو چسبوند به دیو...

ته و نامی برگشتن🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳

وقتی که دختر عموش بهت تهمت زد و اون تو رو زد ...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۰

بهم رسیده

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭: 𝟏𝟎ات هنوز داشت به ویس کوک می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط