همیشه فکر می کنم
همیشه فکر می کنم
یک روز کنار یک درخت انار
دوباره همدیگر را می بینیم
وقتی برسی بهانه ای جور میکنم
مثلا میگویم:
بیا ببین در چشمهایم چیزی رفته ؟
و بعد قدری که پیش آمدی
مات می مانم
می پرسی:چه شد ؟
و من حواسم نیست
دارم با چشم
موهای سپیدت را می شمارم
مثل دختر بچه ای
که دعوایش کرده اند
زیر لب زمزمه می کنم :
از کی ندیدمت ؟
دست میکشم کنار سرت
لبخند میزنی
بغض می کنم
و بعد
همان دست را می برم روی شاخه ها
سر بلند می کنم
که اشک هایم نریزند
باید مثل تمام این سالها
خوددار باشم ..
به قول مادرم :خانم
به قول استادم :بانو
به قول پدر:موقر
می بینی ؟
با همین کلمات ساده آن سالها
از دست دادمت
کجا بودم ؟
یادم آمد
دستم برشاخه هاست
می گویم : وقتش شده
بیا انار بچینیم
من
خوب میدانم کدام انار
دلش خون است ....
.
.
یک روز کنار یک درخت انار
دوباره همدیگر را می بینیم
وقتی برسی بهانه ای جور میکنم
مثلا میگویم:
بیا ببین در چشمهایم چیزی رفته ؟
و بعد قدری که پیش آمدی
مات می مانم
می پرسی:چه شد ؟
و من حواسم نیست
دارم با چشم
موهای سپیدت را می شمارم
مثل دختر بچه ای
که دعوایش کرده اند
زیر لب زمزمه می کنم :
از کی ندیدمت ؟
دست میکشم کنار سرت
لبخند میزنی
بغض می کنم
و بعد
همان دست را می برم روی شاخه ها
سر بلند می کنم
که اشک هایم نریزند
باید مثل تمام این سالها
خوددار باشم ..
به قول مادرم :خانم
به قول استادم :بانو
به قول پدر:موقر
می بینی ؟
با همین کلمات ساده آن سالها
از دست دادمت
کجا بودم ؟
یادم آمد
دستم برشاخه هاست
می گویم : وقتش شده
بیا انار بچینیم
من
خوب میدانم کدام انار
دلش خون است ....
.
.
۲.۳k
۱۳ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.