همیشه فکر می کنم

همیشه فکر می کنم


یک روز کنار یک درخت انار
دوباره همدیگر را می بینیم
وقتی برسی بهانه ای جور میکنم
مثلا میگویم:
بیا ببین در چشمهایم چیزی رفته ؟
و بعد قدری که پیش آمدی
مات می مانم
می پرسی:چه شد ؟
و من حواسم نیست
دارم با چشم
موهای سپیدت را می شمارم
مثل دختر بچه ای
که دعوایش کرده اند
زیر لب زمزمه می کنم :
از کی ندیدمت ؟
دست میکشم کنار سرت
لبخند میزنی
بغض می کنم
و بعد
همان دست را می برم روی شاخه ها
سر بلند می کنم
که اشک هایم نریزند
باید مثل تمام این سالها
خوددار باشم ..
به قول مادرم :خانم
به قول استادم :بانو
به قول پدر:موقر
می بینی ؟
با همین کلمات ساده آن سالها
از دست دادمت
کجا بودم ؟
یادم آمد
دستم برشاخه هاست
می گویم : وقتش شده
بیا انار بچینیم
من
خوب میدانم کدام انار
دلش خون است ....
.
.
دیدگاه ها (۱۶)

.خانه‌های قدیمی هنوز هم بوی زندگی می دهند...هنوز هم واردشان ...

._🌹 _باز میخواهم شب شیدائی و مهتاب رابا پیـاله تا سحر، گل بو...

می نشستم پشت چرخ ...و تمام روز ....نگاهم پایین به ردِّ دوخت ...

پدرم یادم داده بود نوار کاست پاره شده رو چسب بزنم و اگه توی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط