سرم را گم نکن درذهن آغوشتسرم تنهاست

سرم را گم نکن درذهن آغوشت،سرم تنهاست
یکی مثل خودم در گورگاه ِ بسترم تنهاست
نشانم داده بودی انتهای عشق را با خود
و اکنون مرگ با افسون خود در باورم تنهاست
حریم بازوانت را مهیا کن که میدانی
دراین دنیای تنهاکُش،پس ازمن مادرم تنهاست
وجودم سیب سرخی بودوعشقت خنجر بران
غم آکنده‌ست نصفم را ، و نیم ِ دیگرم تنهاست
سرم درد و دلم درد و نگاهم درد و آهم درد
و بغضی کهنه در آوردگاه حنجرم تنهاست
برای فتح آغوشت چه خونهاریختم ای عشق
تماشاکن!"امید"این آخرین سرلشکرم تنهاست
تو را یک مشت کفتار ِ هوس‌کردار دزدیدند
مرا کشتند و زیر پنجه‌هاشان پیکرم تنهاست
و این مصراع،در تدفین ِحرف ِآخرم تنهاست
دیدگاه ها (۹)

تو سهم دل نشدی, پس چرا شتاب کنمچقدر واژه بیابم, غزل کتاب کنم...

دوره گردی خسته ام... خواهان پایان نیستمدورچشمت گشته ام عمری....

تا صبح بیدارم ، چرا ؟ چون دوستت دارمآرام می بارم ، چرا ؟ چون...

سر هر صبح چه کاری به نگاهم داری؟تو مگر کوچه برای گذرت کم دار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط