سودای تو را دارم من از دلو از جانم گفتند که پیدا شو ...

سودای تو را دارم من از دلو از جانم ، گفتند که پیدا شو دیدند که پنهانم، گفتند که پیدا کن خود را و تورا با هم ،دیدند که پیدا هست در هر نفس آدم،پیداستو من پنهان ، من در تنو او در جان ، یک آن نظری کردم ،در خود گذری کردم ، دیدم که نه در دوری ، نزدیک تر از نوری ، درگاه عبور از تو ، من این همه دور از تو، یک عمر نیاندیشم ،هی هات تو در خویشم ، چشم است که بینا نیست ،در عشق که اینها نیست....Z
دیدگاه ها (۲)

بعضـی شَبـــها ، هــَـوَسِ هَم آغـــوشـی اَت...دیوانــِه اَم...

عشقم سلام...مے دونم میاے پستما میخونے و سکوت مےکنے ولے من ...

ﺩﺭ ﺗﻨﻮﺭ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺳﺮﺩﯼ ﻣﻜﻦﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﻋﺸﻖ ، ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﻣﻜﻦ! ...ﻻﻑ ﻣﺮﺩﯼ ﻣ...

[ای آتش سودای تو خون کرده جگرها, بر باد شده در سر سودای تو س...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط