بازرس زل زد به دستهای بسته ی دختر

بازرس زل زد به دستهای بسته ی دختر.
انگار اون هم تو معصومیت دختر غرق بود و ذهنش حتی لحظه ای هم سمت اینکه دختر قاتله، نمیرفت.
دستهاش رو روی میز گذاشت و پرسید:
- با چی کشتیش؟ "
دختر خندید :
- با کلمات!"
- آیدا.میم
#DEEP_FEELİNG
دیدگاه ها (۵)

بوی خاک بارون خورده میدی. بوی بهار ، تازگی... لمس تو خاکسترا...

شازده کوچولو میگفت:گل من گاهی بداخلاق و کم حوصله و مغرور بود...

خودمونیما توام قشنگ میخندی :)#DEEP_FEELING

برای "چهار" سال؛ عاشق زندگیش بود...برای "چهار" ماه؛ می خندید...

" بازگشت بی نام "

چندشاتی جونگکوک(پارت۴)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط