part

part: ¹⁶

عشق بی رنگ

ا.ت ویو

بیدار شدم دیدم یکی منو سفت گرفته
یادم افتاد تهیونگه، داشتم خفه میشدم
یکم تو بغلش وول خوردم تا بالاخره بیدار شد

ته: چته؟ چرا انقد وول میخوری؟
بگیر بخواب دیگه (خواب الود)

ا.ت: جناب کیم داری خفم میکنی!

ته: چی؟ اها باشه (ولش کرد)

ا.ت: گشنمه

ته: بیا بریم پایین شام بخوریم

ا.ت: باشه بریم

تهیونگ و ا.ت رفتن پایین

(گایز عمارت سه طبقه اس
و اتاق تهیونگ و ات طبقه دومه)

ته: بیب بیا رو پاهام

ا.ت: میشه رو صندلی بشینم؟

ته: چرا؟

ا.ت: چون راحت نیستم

ته: ا.اها اوکی هر جور راحتی

ا.ت: ممنونم

ته: خواهش میکنم، بخور دیگه (خنده)

ا.ت: باشه (خنده)

ا.ت و تهیونگ مشغول غذا خوردن شدن
باد از ³⁰ مین غذاشون رو تموم کردن

ته: جولیا

جولیا: بله ارباب

ته: به کوک زنگ زدی؟

جولیا: بله ارباب
گفتن همه چی امادس

ته: هوم خوبه، میتونی بری

جولیا: با اجازه ارباب

ا.ت تو این مدت فقط داشت به حرفاشون گوش میداد و کنجکاو شده بود بالاخره گفت

ا.ت: تهیونگااا، داشتین درباره چی حرف میزدین؟

ته: چرا میخوای بدونی؟

ا.ت: خوب کنجکاوم

ته: بیا بریم تو اتاق کارم همچیو بهت میگم

ا.ت: اوکی

پاشدن رفتن تو اتاق کار تهیونگ.......
دیدگاه ها (۲)

part: ¹⁷عشق بی رنگ ا.ت: خب میشنوم ته: ته: ببین من وقتی ⁷ سال...

خیلی وقته تبدیل شدم....

part: ¹⁵عشق بی رنگ ا.ت: اگ همچیو از من میدونی میشه میشه ماد...

love Between the Tides²⁴تهیونگم: خوش گذشتتهیونگ: آره خیلی خو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط