خواهر دوقلوی باجی بودی و خیلی شبیه هم بودین و تو اکثراً ل
خواهر دوقلوی باجی بودی و خیلی شبیه هم بودین و تو اکثراً لباس های گشاد و مشگی میپوشیدی که باعث میشد کامل شبیه باجی و یه پسر ۱۵-۱۶ ساله به نظر برسی(عکس بالا)
باجی به تو گفته بود که به والهالا میرود و دلیل کار را نیز به تو توضیح داده بود
اون شب باجی خونه نیومد و چیفویو هم گوشیش رو جواب نمیداد
سوار موتور مشکیت شدی و به سمت معبد موساشی رفتی
موتورت رو پارک کردی با عجله به بالا رفتی خیلی شلوغ بود تصمیم گرفتی پشت یکی از درخت ها قایم بشی
هر چقدر چشم چرخوندی باجی رو ندیدی دراکن ورود مایکی رو علام کرد
مایکی جلوی همه وایساد و شروع به حرف زدن کرد
چشمت به چیفویو خورد که صورتش با باند بسته شده بود فهمیدی چه اتفاقی افتاده همهی این اتفاقات رو تقصیر کیساکی میدونستی و از مایکی و بقیه پسرا که داداش صداشون میکردی ناراحت بودی چون باجی رو نگه نداشته بودن(تو خیلی وقتی توی بچگی با پسرا بودی چون همسنشون بودی)
با شنیدن"مایکی:باید باجی رو برگردونیم"به خودت آمدی
خواستی بری سوار موتورت بشی بری خونه کازاتورا دنبال باجی ولی وقتی برگشتی دوتا از پسرای دسته سوم(دسته پاچین سابق کیساکی الان) رو روبه روت دیدی قبل از اینکه حرکتی کنی هولت دادن بین جمعیت
توی همون حالت نیم خیز پات رو به عقب بردی و با لگد دوتا پسر پشت سرت رو زدی
ولی این حرکت باعث شد کلاهت بیوفته
جمعیت شوکه شروع به پچ پچ کردن:
اون باجیه؟ مگه نرفته بود؟ نکنه آمده جاسوسی کنه؟ اون بچه های دسته کیساکی رو زد؟ باجی چرا برگشته؟ برگشته که بهمون کمک کنه؟و...
و تنها کسانی که شما رو شناختن مایکی ، چیفویو، میتسویا و دراکن بودن
میتسویا و دراکن طرف شما آمدن اما با عصبانیت تمام سمت مایکی رفتی و خیلی محکم کوبیدی توی صورتش همه ی جمعیت ساکت شد و با تعجب به شما نگاه کردن
ا/ت با داد:چرا گزاشتی باجی بره
بعد از اینکه حرف زدی همه تازه فهمیدن که دختری
مایکی بدون هیچ حرفی فقط بغلت کرد و با گریه ی تو اشک کنار چشمش رو پاک کرد
داراکن و میتسویا هم پیش شما آمدن و چهار تایی هم رو بغل کردید
همه داشتن با تعجب بهتون نگاه میکردن
سمت چیفویو رفتی چیفویو سرش رو پایین انداخت جلوش جم شدی
ا/ت:متاسفم میدونم تقصیر داداش کنه
چیفویو:نه...نه...نیاز نیست(تو رو بلند میکنه)
کیساکی سمت شما آمد
کیساکی:پس تو خواهر اون خائن ه...
قبل از تموم شد حرفش با مشت کبودی تو صورتش دراکن و چیفویو گرفتنت
ا/ت:خفه شو ...خفه شو همش تقصیره توعه ...شک نکن اگه یه تار مو از سر داداشم کم بشه میکشمت ...این جایگاهی هم که داری حق پا-چینه نه تو عوضی
خودت رو از لای دست پسرا کشیدی بیرون و سمت موتورت رفتی و با سرعت تمام دور شدی
............
خب حالا شما بگید چیکار میکردید
تا با کمک شما پارت 2بدم و تمومش کنم
😉💓
باجی به تو گفته بود که به والهالا میرود و دلیل کار را نیز به تو توضیح داده بود
اون شب باجی خونه نیومد و چیفویو هم گوشیش رو جواب نمیداد
سوار موتور مشکیت شدی و به سمت معبد موساشی رفتی
موتورت رو پارک کردی با عجله به بالا رفتی خیلی شلوغ بود تصمیم گرفتی پشت یکی از درخت ها قایم بشی
هر چقدر چشم چرخوندی باجی رو ندیدی دراکن ورود مایکی رو علام کرد
مایکی جلوی همه وایساد و شروع به حرف زدن کرد
چشمت به چیفویو خورد که صورتش با باند بسته شده بود فهمیدی چه اتفاقی افتاده همهی این اتفاقات رو تقصیر کیساکی میدونستی و از مایکی و بقیه پسرا که داداش صداشون میکردی ناراحت بودی چون باجی رو نگه نداشته بودن(تو خیلی وقتی توی بچگی با پسرا بودی چون همسنشون بودی)
با شنیدن"مایکی:باید باجی رو برگردونیم"به خودت آمدی
خواستی بری سوار موتورت بشی بری خونه کازاتورا دنبال باجی ولی وقتی برگشتی دوتا از پسرای دسته سوم(دسته پاچین سابق کیساکی الان) رو روبه روت دیدی قبل از اینکه حرکتی کنی هولت دادن بین جمعیت
توی همون حالت نیم خیز پات رو به عقب بردی و با لگد دوتا پسر پشت سرت رو زدی
ولی این حرکت باعث شد کلاهت بیوفته
جمعیت شوکه شروع به پچ پچ کردن:
اون باجیه؟ مگه نرفته بود؟ نکنه آمده جاسوسی کنه؟ اون بچه های دسته کیساکی رو زد؟ باجی چرا برگشته؟ برگشته که بهمون کمک کنه؟و...
و تنها کسانی که شما رو شناختن مایکی ، چیفویو، میتسویا و دراکن بودن
میتسویا و دراکن طرف شما آمدن اما با عصبانیت تمام سمت مایکی رفتی و خیلی محکم کوبیدی توی صورتش همه ی جمعیت ساکت شد و با تعجب به شما نگاه کردن
ا/ت با داد:چرا گزاشتی باجی بره
بعد از اینکه حرف زدی همه تازه فهمیدن که دختری
مایکی بدون هیچ حرفی فقط بغلت کرد و با گریه ی تو اشک کنار چشمش رو پاک کرد
داراکن و میتسویا هم پیش شما آمدن و چهار تایی هم رو بغل کردید
همه داشتن با تعجب بهتون نگاه میکردن
سمت چیفویو رفتی چیفویو سرش رو پایین انداخت جلوش جم شدی
ا/ت:متاسفم میدونم تقصیر داداش کنه
چیفویو:نه...نه...نیاز نیست(تو رو بلند میکنه)
کیساکی سمت شما آمد
کیساکی:پس تو خواهر اون خائن ه...
قبل از تموم شد حرفش با مشت کبودی تو صورتش دراکن و چیفویو گرفتنت
ا/ت:خفه شو ...خفه شو همش تقصیره توعه ...شک نکن اگه یه تار مو از سر داداشم کم بشه میکشمت ...این جایگاهی هم که داری حق پا-چینه نه تو عوضی
خودت رو از لای دست پسرا کشیدی بیرون و سمت موتورت رفتی و با سرعت تمام دور شدی
............
خب حالا شما بگید چیکار میکردید
تا با کمک شما پارت 2بدم و تمومش کنم
😉💓
۵.۴k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.