می دانی جانا امروز بز هم از آن خیابان که برای اولین بار ت

می دانی جانا امروز بز هم از آن خیابان که برای اولین بار تورا دیدم گذشتم..
تمام خاطرات چهارسال مانند فیلم های دهه شصتی از جلوی چشمم گذشت...
باز هم غرق شده بودم ...
حس وحال همان موقع ها را داشتم ...
ناگهان نامم را از زبان زنی شنیدم...
به عقب برگشتم ...
زن داشت دخترک سه ساله اش که در حال دویدن رابود صدا می کرد...
دخترک به من رسید در چشمانش نگاه کردم ...
نمی دانم چرا اما نگاهش عجیب آشنا بو ...
از جنس همان نگاه های یواشکی بیرون رفتن ها
قرارهای عاشقانه در گوشه ترین نقطه کافه
از همان اسپرسوهای تلخ
از همان ها که غرق می شدم در نگاهت
از همان نگاه لحظه ی وداع
هنوز داشتم در چشمانش نگاه می کردم
که زن رسید:آخر تو چرا انقدر شلوغی دختر
ناگهان تلفنش شروع به زنگ زدن کرد و من این بار نامی شبیه ،نه بهتر است بگویم نام تورا از زبان زن غریبه شنیدم...
دیدگاه ها (۵)

من امشب دیووانه ترین آدم این شهرم ...می پرسی چرا؟؟بگذار بگوی...

#انقلاب - #عشقهمیشه هنگامی که دوستانم از عشق سخن می گفتند می...

#استقلالمبرگرد ....استقلال بی پدر مانده...

عشـق تحقیر شده 𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟒︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵‌‌...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط