سناریو داریمممم
وقتی نشستین با هم فیلم ترسناک میبینین👻
تامی: نور اتاق کم بود، پرده ها کشیده و اون صداهای عجیب فیلم تو اتاق میپیچید، تام هم خیلی خونسرد داشت فیلمو میدید (به نظرش خیلی مسخره بود) تا اینکه اون صحنه اومد... یه موجود عجیب از پنجره پرید بیرون و تو جیغ زدی، پاپ کورنو پخش زمین کردی و دستتو دور بازوش پیچیدی. تام(یه ابروش بالا رفت): جدی؟! از اینم میترسی؟. دستتشو انداخت دور شونت: پاشو، پاشو برو بخواب.
دراکو: دراکو پتو رو تا سینش بالا کشیده بود، دستت تو دستش بود و یه کاسه خوراکی هم وسط، غرق فیلم بودین. که یهو یه آدمه ترسناک با چشمای خون بارون ظاهر شد، تو جیغغغغغ کشیدییی و از جا پریدیی! دراکو از جیغی که کشیدی بیشتر ترسید: عههه تو ترسیدی؟، پتو رو بیشتر دورت پیچید.
انزو: تو و انزو رو کاناپه ولو بودین، فیلم تازه شروع شده بود، چیز زیادی نشون داده نمیشد ولی اون صدا های پس زمینه... تو اروم دستتو تو دستش حلقه کردی، انزو هم انگشتات رو فشار داد، ناگهان.. ☺️اولولولوووو(یه چیزی شد دیگه) تو هم ناخوداگاه پاتو بالا آوردی و از ترس جیغ زدیییی. انزو فورا برگشت سمتت، با لبخند گفت: اوه فرشته کوچولوم ترسید؟اگه میخوای که فیلمو قطع کنم فردا ببینی؟ تو هم مخالفت کردی، خودتو تو بغلش کشیدی و ادامه دادین.
تئو: تو توی صحنه ی ترسناک فیلم یه دفعه جیغ زدی و چسبیدی به بازوش(تو امشب میخوای همه رو کر کنی میدونم☺️) پوزخند زد: خب میبینم که... داری بیشتر از فیلم لذت میبری. دستشو دورت حلقه کرد: نترس، اگه چیزی از تلویزیون بیرون پرید، اول منو میخوره من خوشمزه ترم.... ولی اگه بازم جیغ بزنی مجبور میشم با بالش خفت کنم.(افرینننن✨) و دوباره فیلمو پلی کرد
ریگی: رو تخت نشسته بودین و لپ تاپم جلوتون، فیلمه راجبه یه کتابخونه ی قدیمیه تسخیر شده بود، اون دقیق به جزئیات توجه میکرد درحالی که تو کم کم احساس کردی دلت شور افتاده، یهویی یه جنی ظاهر شد و تو جیغ کوتاهی کشیدی، از جا پریدی و نفس نفس میزدی، ریگی سریع لپ تاپو بست: دیگه نمیبینیم، وقتی باعث میشه تو بلرزی، ارزشش رو نداره.
متئو: تو وسط مبل نشستی، مت کنارته یه کاسه چیپسم بینتون. فیلم تازه وارد فضای وحشتناک تر شده بود، تاریکی، در بسته ای که اروم باز شد، خش خش. ات: مت من حس بدی دارم.(خودتو جمع کردی) متئو اروم گفت: اروم باش یه فیلمه فقط..... همون موقع یه چیز ترسناک از صفحه پرید بیرون. مت پرید، چیپسا تو هوا پرواز کردن، : اههه، لعنتی. بعد صاف نشست و نگار هیچی نشده. تو پقی زدی زیر خنده. مت: تواول ترسیدی من فقط... جا خوردم. در حالی که دلش خوش بود که یکی هست توی این ترسای نصف شب بغلش کنه😉
تموم شدددد، چطور بود بچه هااااا؟
لایک فراموش نشه لطفا!
یکم حمایت کنین🥴
مرسی🎀
تامی: نور اتاق کم بود، پرده ها کشیده و اون صداهای عجیب فیلم تو اتاق میپیچید، تام هم خیلی خونسرد داشت فیلمو میدید (به نظرش خیلی مسخره بود) تا اینکه اون صحنه اومد... یه موجود عجیب از پنجره پرید بیرون و تو جیغ زدی، پاپ کورنو پخش زمین کردی و دستتو دور بازوش پیچیدی. تام(یه ابروش بالا رفت): جدی؟! از اینم میترسی؟. دستتشو انداخت دور شونت: پاشو، پاشو برو بخواب.
دراکو: دراکو پتو رو تا سینش بالا کشیده بود، دستت تو دستش بود و یه کاسه خوراکی هم وسط، غرق فیلم بودین. که یهو یه آدمه ترسناک با چشمای خون بارون ظاهر شد، تو جیغغغغغ کشیدییی و از جا پریدیی! دراکو از جیغی که کشیدی بیشتر ترسید: عههه تو ترسیدی؟، پتو رو بیشتر دورت پیچید.
انزو: تو و انزو رو کاناپه ولو بودین، فیلم تازه شروع شده بود، چیز زیادی نشون داده نمیشد ولی اون صدا های پس زمینه... تو اروم دستتو تو دستش حلقه کردی، انزو هم انگشتات رو فشار داد، ناگهان.. ☺️اولولولوووو(یه چیزی شد دیگه) تو هم ناخوداگاه پاتو بالا آوردی و از ترس جیغ زدیییی. انزو فورا برگشت سمتت، با لبخند گفت: اوه فرشته کوچولوم ترسید؟اگه میخوای که فیلمو قطع کنم فردا ببینی؟ تو هم مخالفت کردی، خودتو تو بغلش کشیدی و ادامه دادین.
تئو: تو توی صحنه ی ترسناک فیلم یه دفعه جیغ زدی و چسبیدی به بازوش(تو امشب میخوای همه رو کر کنی میدونم☺️) پوزخند زد: خب میبینم که... داری بیشتر از فیلم لذت میبری. دستشو دورت حلقه کرد: نترس، اگه چیزی از تلویزیون بیرون پرید، اول منو میخوره من خوشمزه ترم.... ولی اگه بازم جیغ بزنی مجبور میشم با بالش خفت کنم.(افرینننن✨) و دوباره فیلمو پلی کرد
ریگی: رو تخت نشسته بودین و لپ تاپم جلوتون، فیلمه راجبه یه کتابخونه ی قدیمیه تسخیر شده بود، اون دقیق به جزئیات توجه میکرد درحالی که تو کم کم احساس کردی دلت شور افتاده، یهویی یه جنی ظاهر شد و تو جیغ کوتاهی کشیدی، از جا پریدی و نفس نفس میزدی، ریگی سریع لپ تاپو بست: دیگه نمیبینیم، وقتی باعث میشه تو بلرزی، ارزشش رو نداره.
متئو: تو وسط مبل نشستی، مت کنارته یه کاسه چیپسم بینتون. فیلم تازه وارد فضای وحشتناک تر شده بود، تاریکی، در بسته ای که اروم باز شد، خش خش. ات: مت من حس بدی دارم.(خودتو جمع کردی) متئو اروم گفت: اروم باش یه فیلمه فقط..... همون موقع یه چیز ترسناک از صفحه پرید بیرون. مت پرید، چیپسا تو هوا پرواز کردن، : اههه، لعنتی. بعد صاف نشست و نگار هیچی نشده. تو پقی زدی زیر خنده. مت: تواول ترسیدی من فقط... جا خوردم. در حالی که دلش خوش بود که یکی هست توی این ترسای نصف شب بغلش کنه😉
تموم شدددد، چطور بود بچه هااااا؟
لایک فراموش نشه لطفا!
یکم حمایت کنین🥴
مرسی🎀
- ۶.۵k
- ۰۷ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط