حکایت/ چشم جوانمردان
#حکایت/ چشم جوانمردان
حکایت آورده اند که: جوانمردی غریبی را مهمانی کرد. چون از طعامْ خوردن فارغ شدند، کنیزکی بیامد و آب بر دستِ ایشان می ریخت، تا دست می شستند.
آن مرد غریب گفت: «در فتوّت زشت است که زنی آب بر دست مردان ریزد.»
یکی از آن جوانمردان گفت: «چندین سال است تا در این مُقامم و هر روز به سفره این جوانمرد حاضر شده ام و هرگز ندانسته ام که زن آب بر دست من می ریزد یا مرد؟ چشم بر هم باید، تا ما را دل بدان نکشد که در حقِّ آزادْ مردی به طعن مدخل سازیم.»
حکایت آورده اند که: جوانمردی غریبی را مهمانی کرد. چون از طعامْ خوردن فارغ شدند، کنیزکی بیامد و آب بر دستِ ایشان می ریخت، تا دست می شستند.
آن مرد غریب گفت: «در فتوّت زشت است که زنی آب بر دست مردان ریزد.»
یکی از آن جوانمردان گفت: «چندین سال است تا در این مُقامم و هر روز به سفره این جوانمرد حاضر شده ام و هرگز ندانسته ام که زن آب بر دست من می ریزد یا مرد؟ چشم بر هم باید، تا ما را دل بدان نکشد که در حقِّ آزادْ مردی به طعن مدخل سازیم.»
۱.۸k
۰۱ مرداد ۱۳۹۹