سومین رمان مجموعهF A R R.o.m.a.n
سومین رمان مجموعهF_A_R_ R.o.m.a.n
✖ رمان کودکانی شبیه نیاز ✖
❌ ✖ #پارت1✖ ❌
خواب...... همچی از عمه غزل شروع میشه ولی همه ای ماجرا فقط یه خواب اونم برای .....
آیا بیدار شدنی در کار؟
حافظه اش را میگرد
داستان چندین آدم همچیز از نیاز شروع میشه
سوال:نیاز کیه
.
.
.
.
.
غزل تک دختر خاندانه تهرانی است او اهل شیراز ۴براردر دار همه ازدواج کردن بجز برارد کوچکش از خودش ۱۰سال کوچک تر میگن سرپیریو معرکه گیری خخخخخ چون به اون خوانواد دیگه بچه کوچک نمیخورد اونا عروس داشتن و پا به ماه بود دختر داشت به دنیا اومدن اون دختر همچیرو عوض کرد انگار. پاقدم شومی داشت آن زمان غزل ۱۶ساله بود وبرادش ۶ساله هردو خوشحال که دارن داییی وعمه میشوند ولی غزل چه میدانست بعداز دنیا آمدن آن کودک چه اتفاقی بر سرش نازل می شود .
دورهم نشسته بودن چهار برادرش وپدرومادر و عروسشان نیاز آنها یک عروس داشتن که همسر پسر بزرگ خانواده ارسلان بود همه خوش بودن میگفتن میخندیدن یکهو نیاز رنگش قرمز شد او درد زایمانش گرفته بود ۴ساعت بعد همه پشت در زایشگاه منتظر عروس نوهشان بودن در باز شد دکتر بیرون آمد لبخندی زد و گفت دختر زیبا و تپل مپلی به دنیا آمد صحیح و سالم ولی سرش را پایین انداخت و گفت متاسفم مادر دوام نیاورد و مرد سالار شکست کمر خم کرد بعداز ۶سال زندگی مشترک خدا به آنها فرزند داد بود دک...
✖ رمان کودکانی شبیه نیاز ✖
❌ ✖ #پارت1✖ ❌
خواب...... همچی از عمه غزل شروع میشه ولی همه ای ماجرا فقط یه خواب اونم برای .....
آیا بیدار شدنی در کار؟
حافظه اش را میگرد
داستان چندین آدم همچیز از نیاز شروع میشه
سوال:نیاز کیه
.
.
.
.
.
غزل تک دختر خاندانه تهرانی است او اهل شیراز ۴براردر دار همه ازدواج کردن بجز برارد کوچکش از خودش ۱۰سال کوچک تر میگن سرپیریو معرکه گیری خخخخخ چون به اون خوانواد دیگه بچه کوچک نمیخورد اونا عروس داشتن و پا به ماه بود دختر داشت به دنیا اومدن اون دختر همچیرو عوض کرد انگار. پاقدم شومی داشت آن زمان غزل ۱۶ساله بود وبرادش ۶ساله هردو خوشحال که دارن داییی وعمه میشوند ولی غزل چه میدانست بعداز دنیا آمدن آن کودک چه اتفاقی بر سرش نازل می شود .
دورهم نشسته بودن چهار برادرش وپدرومادر و عروسشان نیاز آنها یک عروس داشتن که همسر پسر بزرگ خانواده ارسلان بود همه خوش بودن میگفتن میخندیدن یکهو نیاز رنگش قرمز شد او درد زایمانش گرفته بود ۴ساعت بعد همه پشت در زایشگاه منتظر عروس نوهشان بودن در باز شد دکتر بیرون آمد لبخندی زد و گفت دختر زیبا و تپل مپلی به دنیا آمد صحیح و سالم ولی سرش را پایین انداخت و گفت متاسفم مادر دوام نیاورد و مرد سالار شکست کمر خم کرد بعداز ۶سال زندگی مشترک خدا به آنها فرزند داد بود دک...
۱.۹k
۲۳ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.