مامانکجاعزیزم

مامان:کجاعزیزم
من:بابچه هامیرم خرید
مامان:باشع عزیزم فعلا
بایع لبخندزیپ بوت دومم کشیدمورفتم بع سمت ماشین
نخیرروشن بشونیس
یه لگدمحکم بهش زدم که یع اخ بلندگفتم توروچع بع این گوه بازیاباباعین بچهاآدم درشوببندازش فاصله بگیردیگه حالااگه خواستی یکی دوتافوش مجازم بهش بده
روانی شدم رف.
پاموکع روبرگهایه خشک شده برگهامیزاشتم صدایه خش خششون وجودموپرازآرامش میکرددلم نمیخواست راه تموم شه هوایه پاییزیه سوزداروبخاریایی که باهربارنفس کشیدنم ازدهنم خارج میشدصدایه خش خش برگاویاد....
بع خودم اومدم که دیدم جلویه یه تاکسی واسادم سوارش شدم وآدرسودادم پیاده شدم آیفونوزدم نازی باعجله اومدپایین
نازی:بابادیگه نپفتم انقدرم سروقت بیاکه حداقل میزاشتی دکمه قطع تماسومیزدم باشرکت جت واینارابطه ایی قراردادی
من:‌وایی چقدزرمیزنی ماشینم خراب شدمجبورشدم تاایستگاه پیاده برم
نازی:یع نگاه به تاکسی انداخت توخجالت نمیکشی بااین اومدی دنبال من
من:چ تروخداببخشیدیادم نبودشمابه خروقاطرعادت دارید
نازی چپ چپ نگام مردسوارشد
نازی:چع خبر
من:دست ت
یه کوته نگاهی به راننده کردم که دیدم زل زده به دهنم
وصدایه هین نازیم که هیچی انگاراصن این فوش موش بلدنیس
من:خیلی خب باباخودتوجمع کن
تاکسی جلویه پاساژنگه داش
من:آقاببخشیدازاونجایی کع این خانوموسوارکردیم تااینجاچقدمیشه
اقاعه:پنج هزارخواهرم پنج هزاردرآوردم دادم
نازی بادهن بازبقیش چی الی
من:من تاجلودرخونه شمابخاطرتواومدم وگرنه من اونجاچیکارمیکردم دیگه اونجاروشمالطف کن
نازی دهنشوبیشتربازکردهمونطورکه پول ازکیفش برمیداش یاابلفض این دیگه چیه وخدایاوخلاصه تادوتومنوبده دوازدع اماموهزاروخورده ایی پیامبرواسمشوگف
وقتیم که پیاده شدیم تاجلودرپاساژ یه لحظه ام نگاهایه چپشوازروم برنداش
من:عه نازی اونطوری نگام نکن دیگه چیکارکنم بالاخره عروسیمو وتولدوشوهرموبالاخره بایدصرفه جویی کنم دیگه
نازی:الهی بمیرم چقدم که تومیخوای خرج عروسی کنی
من:خدانکنه زبونت لال بشه انشاالله
نازی:چچچ سردادوگوشیش کع خودشوداش میکشت ج داد
نازی:هان چیه
ارع تازع رسیدیم
کجاییدشما
واسیدماالان میایم.
رفتیم داخل یه کافه توپاساژ که بچهارودورمیزدیدیم
بعدکلی ماچ وموچ بالاخره پاشیدیم وبه جون مغازه هااوفتادیم




دیگه داشت گریم درمی اومدواااای خدایاچی بخرم چی بخرم همه بچهاکادوشونوخریده بودن لباس مجلسیشونم خریده بودن خریده پاییزهشونم انجام داده بودن فقط من خاک برسرهیچی نخریده بودم
الناز:
واای الی اون لباسه روببین چع نازه
بع طرفش برگشتم وااای ارع راس میگفت بع عشق درنگاه اول اعتقادداریدازاوناشدم
بع طرف مغازه پرکشیدم
یه لباس بلندماهی تارویه پام بودبع رنگ قرمز که جلوش کاملاساده بودوپشتشم ازگردنم تایه وجب بالایه باسنم کاملابازبودوبعداون جایی که بازبودیه تیکه پارچه دنبال مانندتارویه زمین بهش وصل بودوقتی پروکردم وبچهاروصدازدم همشوباکلی تعریف گفتن عالیه همینوبخرمنم کع خودم عاشقش شده بوداونم نمیگفتن میخریدم لباس توجعبه گذاشت حساب کردیم واومدیم بیرون حالادنبال کفش بودکفش آسونترپیداکردم چون حالاکع لباسموخریده بوددیگه آسونترشده بودکع چی بخرم یه کفش پاشنه هفت سانتی مشکی نوک تیزحالافقدمونده بودپالتوم ازهمه سخترکادوش رفتیم داخل یه مغازه کع پالتومیفروخت چشم گردوندم وچشمم به یه شنل آستین دارکه همون فقط برایه پوشوندن دستام اکتفامیکرداوفتادعالی بودیه رنگ مشکیشوانتخاب کردم
لاله:‌الی البته این اون بخش لباستوکه بازرونمیپوشونه هاتولدم صددرصدتوباغی چیزیه
من:‌بیخی من ازهمین خوشم اومده
بنفشه‌:وای تروخداارع همینوبخرپدرمونودرآوردی
ازاون مغازه ام اومدیم بیرون نع بع اون که هیچی نمیتونستم بخرم نع بع اینکه همه چیرویهویجا خریدم
من:وای خداکادوچی بخرم
لاله:الی یه چی بگم
من:بمال
لاله:بی ادب میگم کع میدونی کع امیرعلی ازخوش خطیوشعرونقاشیواینجورچیزاخیلی دوس دارع چطوریه همچین چیزی بخری
یکم توفکررفتم چی بهترازاین‌:وای ارع فقدبایدبریم یه جادیگه چون اینجاهمچین مغازه ایی نیس
الناز:من یجامیشناسم خیلی تابلوهاش خوبه ازاینجام زیاددورنیس
من:خب پس بریم دیگه
همگی بع طرف ماشینارفتیم سوارشدیم لاله که النازتوماشینش بودجلویه مغازه نگه داشت
واردمغازه شدیم یه مغازه که چع عرض کنم..بودواسه خودش
وپرازتابلوهایه خوشگل خوشگل ولی من هیچکدوم بع دلم نمیشست میخواستم یع چیزعالی بخرم واسش انقدواست مغازه دوره خودم گشتم کع چشمم بع یه تابلواوفتادهمینه همینه این عالیه اصن اینونوشتن واسه من یه تابلوبزرگ بایه قاب خوشگل بودکه توش بایه خط خوشگل نوشته بودن (توآن بلایی قشنگی کع به سرم آمدی)ازشوق محکم دستموکوبیدم بهم وبایه صدایه بلندگفتم همینه بچهاانگشتمودنبال کردن که همگی باهم گفتن اوووووو
تابلوروحساب کردیم کع انصافاخیلیم گرون بوداگه چون سرمیدونیه النازنبودبایدگوریل
دیدگاه ها (۱۰)

باصدایه بازشدن دررستوران به طرف دربرگشتم بادیدنش محوش شدم ان...

یع پیراهن قرمزکع پشتش بلدبودجلوش کوتاه بودوداخل شلوارمیرفت پ...

فقط یک جمله

پارت ۲

blackpinkfictions پارت ۲۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط