قتل فرزند و تکهتکه کردن جنازه و انداختن پارههای بدنش توی سطل زباله خبری ...
📝
قتل فرزند و تکهتکه کردن جنازه و انداختن پارههای بدنش توی سطل زباله، خبری نیست که هرروزه بشنویم یا گمان کنیم اتفاقی روزمره در این جامعه است. جنایتی استثناییست که غیرعادی بودنش به صدر اخبار میکشانَدش.
اما بعضی خبرها نه چون تکرار میشوند و هر روز اتفاق میافتند، بلکه چون نوک کوه یخی هستند که گاهی بیرون میزند و پرده از رازی هولناک در لایههای درونی افکار و باورهای مردمان این جامعه برمیدارند، مهماند.
آنچه استثنا نیست و از فرط تکرار عادی به نظر میرسد، این است که خانه دیگر مامن و پناه بسیاری ما نیست. آغوش مادران و پدران که قرار بود آخرین سنگر ما باشد، گاهی خاکریز اول هجومِ سنّتِ صیقلنیافته و باورهای کورکورانه به زیست و زندگی ماست. نه تنها مردمان غریبهای که لبخند میزنند، که حتی نزدیکترین آدمها به ما، آنها که خون و پوست و گوشتمان از آنهاست، در ذهن خود طناب دار ما را میبافند.
پدرها و مادرها البته همچون پدر رومینا اشرفی دست به داس نمیبرند و مانند والدین بابک خرمدین با ارّه دست و پای فرزندانشان را نمیبرند، اما طناب پوسیدهی افکار بسیاریشان هر روزه گلوی فرزندان را میفشرد؛ همدست با معلم و مربی و پلیس و مسوول و متشرعان متعصب. و در این فقرهی خاص، خلاف تمام شئون زندگی جمعی ما که جزیرهایم و تنها، الحق که همهی این جماعت از ترس رسوایی همرنگاند!
این قتل فجیع و مشابههای رو به افزایشش را میتوانیم تیتر اول صفحات حوادث و پیجهای زرد اینستاگرامی بدانیم، یا زنگهای هشداری که تکتک افراد مسوول در این جامعه را - از دولتمردان و متولیان فرهنگ و جامعه گرفته تا پدر یا مادر یک خانواده - از خواب خرگوشی بپرانَد. انتخاب با ماست، و هر ثانیه برای این انتخاب دارد دیر میشود.
قتل فرزند و تکهتکه کردن جنازه و انداختن پارههای بدنش توی سطل زباله، خبری نیست که هرروزه بشنویم یا گمان کنیم اتفاقی روزمره در این جامعه است. جنایتی استثناییست که غیرعادی بودنش به صدر اخبار میکشانَدش.
اما بعضی خبرها نه چون تکرار میشوند و هر روز اتفاق میافتند، بلکه چون نوک کوه یخی هستند که گاهی بیرون میزند و پرده از رازی هولناک در لایههای درونی افکار و باورهای مردمان این جامعه برمیدارند، مهماند.
آنچه استثنا نیست و از فرط تکرار عادی به نظر میرسد، این است که خانه دیگر مامن و پناه بسیاری ما نیست. آغوش مادران و پدران که قرار بود آخرین سنگر ما باشد، گاهی خاکریز اول هجومِ سنّتِ صیقلنیافته و باورهای کورکورانه به زیست و زندگی ماست. نه تنها مردمان غریبهای که لبخند میزنند، که حتی نزدیکترین آدمها به ما، آنها که خون و پوست و گوشتمان از آنهاست، در ذهن خود طناب دار ما را میبافند.
پدرها و مادرها البته همچون پدر رومینا اشرفی دست به داس نمیبرند و مانند والدین بابک خرمدین با ارّه دست و پای فرزندانشان را نمیبرند، اما طناب پوسیدهی افکار بسیاریشان هر روزه گلوی فرزندان را میفشرد؛ همدست با معلم و مربی و پلیس و مسوول و متشرعان متعصب. و در این فقرهی خاص، خلاف تمام شئون زندگی جمعی ما که جزیرهایم و تنها، الحق که همهی این جماعت از ترس رسوایی همرنگاند!
این قتل فجیع و مشابههای رو به افزایشش را میتوانیم تیتر اول صفحات حوادث و پیجهای زرد اینستاگرامی بدانیم، یا زنگهای هشداری که تکتک افراد مسوول در این جامعه را - از دولتمردان و متولیان فرهنگ و جامعه گرفته تا پدر یا مادر یک خانواده - از خواب خرگوشی بپرانَد. انتخاب با ماست، و هر ثانیه برای این انتخاب دارد دیر میشود.
- ۱.۲k
- ۰۱ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط