ازدواج سوری پارت 25
ازدواج سوری پارت 25
ویو تهیونگ
ات بیهوش شده بود لباس راحتی تنش کردم خودمم لباس پوشیدم پتو رو کشیدم رو خودم و ات و خوابیدم
ویو کوک و زن کوک
ویو کوک
دیدم مینا بیداره و نخوابیده
ـ مینا، عشقم نخوابیدی؟!
مینا ـ نه تو فکرم
ـ میشه بگی تو چه فکری؟
مینا ـ اینکه اگه اون..
ـ مگه بهت نگفتم اسم اونو نی..
مینا ـ اما اگه اون اینکارو باهام نمیکرد ما الان بچه داشتیم*با صدای گریه *
ــــــ فلش بک به 20 سالگیه مینا ـــــ
ویو مینا (اون موقع با کوک نامزد بودی)
داشتم به جونگ کوک پیام میدادم که با یه دردی از پشت سرم بیهوش شدم وقتی که چشمامو باز کردم انگار تو شکنجه بودم فهمیدم که کی منو به اینجا اورد
سونگ ته منو اورده اینجا (یه جورایی میخواسته به مینا تجاوز کنه و به زور باهاش ازدواج کنه) که از در اومد داخل خود ناکسش بود
سونگ ته ـ اووو میبینم که مینا خانوم بیدار شده
ـ اسم منو به زبون کثیفت نیار
اون یه ضربه محکم زد به شکمم که اشکم در اومد کاش هرچه زود تر جونگ کوک پیدام کنه سیری از دست سونگ ته کتک خوردم که از زیر دلم خون میومد اهمیتی نداد و باز کتکم میزد مگه براش مهم بودم؟
چشمام داشت سیاهی میرفت که یه نفر از در اومد تو جونگ کوک بود ویه لبخند اومد رو لبام که همون لحظه سیاهیه مطلق
وقتی چشمامو باز کردم تو بیمارستان رو تخت بودم کوک بالای سرم بود
ماسک اکسیژن رو از رو دهنم برداشتم
ـ کوک..
کوک ـ مینا حالت خوبه؟ درد نداری؟ ببخشید تغصیر منه اگه تنها نمیزاشتم بری الان این اتفاق نمی افتاد *گریه*
ـ نه اصلا تغصیر تو نیس *با گریه های اروم*
نفسام درست بالا نمیومد سریع اکییژن رو گذاشتم جلوی دهنم چشمام تار میدید که دکتر اومد
دکتر ـ اقای جئون میشه چند دقیقه باهاتون تنها صحبت کنم؟
کوک ـ بله الان میام
کوک رفت
ویو کوک
دکتر ـ اقای جئون دوتا خبر دارم واستون دوتاش خبر بدیه
ـ چیشده؟
ویو تهیونگ
ات بیهوش شده بود لباس راحتی تنش کردم خودمم لباس پوشیدم پتو رو کشیدم رو خودم و ات و خوابیدم
ویو کوک و زن کوک
ویو کوک
دیدم مینا بیداره و نخوابیده
ـ مینا، عشقم نخوابیدی؟!
مینا ـ نه تو فکرم
ـ میشه بگی تو چه فکری؟
مینا ـ اینکه اگه اون..
ـ مگه بهت نگفتم اسم اونو نی..
مینا ـ اما اگه اون اینکارو باهام نمیکرد ما الان بچه داشتیم*با صدای گریه *
ــــــ فلش بک به 20 سالگیه مینا ـــــ
ویو مینا (اون موقع با کوک نامزد بودی)
داشتم به جونگ کوک پیام میدادم که با یه دردی از پشت سرم بیهوش شدم وقتی که چشمامو باز کردم انگار تو شکنجه بودم فهمیدم که کی منو به اینجا اورد
سونگ ته منو اورده اینجا (یه جورایی میخواسته به مینا تجاوز کنه و به زور باهاش ازدواج کنه) که از در اومد داخل خود ناکسش بود
سونگ ته ـ اووو میبینم که مینا خانوم بیدار شده
ـ اسم منو به زبون کثیفت نیار
اون یه ضربه محکم زد به شکمم که اشکم در اومد کاش هرچه زود تر جونگ کوک پیدام کنه سیری از دست سونگ ته کتک خوردم که از زیر دلم خون میومد اهمیتی نداد و باز کتکم میزد مگه براش مهم بودم؟
چشمام داشت سیاهی میرفت که یه نفر از در اومد تو جونگ کوک بود ویه لبخند اومد رو لبام که همون لحظه سیاهیه مطلق
وقتی چشمامو باز کردم تو بیمارستان رو تخت بودم کوک بالای سرم بود
ماسک اکسیژن رو از رو دهنم برداشتم
ـ کوک..
کوک ـ مینا حالت خوبه؟ درد نداری؟ ببخشید تغصیر منه اگه تنها نمیزاشتم بری الان این اتفاق نمی افتاد *گریه*
ـ نه اصلا تغصیر تو نیس *با گریه های اروم*
نفسام درست بالا نمیومد سریع اکییژن رو گذاشتم جلوی دهنم چشمام تار میدید که دکتر اومد
دکتر ـ اقای جئون میشه چند دقیقه باهاتون تنها صحبت کنم؟
کوک ـ بله الان میام
کوک رفت
ویو کوک
دکتر ـ اقای جئون دوتا خبر دارم واستون دوتاش خبر بدیه
ـ چیشده؟
۱۹.۹k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.