بهاری بود و رفت و در برم دیگر نمی آید

بهاری بود و رفت و در برم دیگر نمی آید
شب تنهایی عاشق خدایا سر نمی آید
شمیمی دیگر از عود و گل عنبر نمی آید
شرابی غیر خون امشب در این ساغر نمی آید
امیدی نیست دیگر بر دل ققنوس عاشق کیش
که بوی زندگی از بطن خاکستر نمی آید
نوشتم دوستت دارم بدون مطلع و بی وزن
چه فرقی می کند وقتی تو را باور نمی آید
نگفتی بعد من آخر چرا بر قلب بیمارت
خبر از قاصدکهای ز غم پر پر نمی آید
به هر دین و هر آیینی هر آنکس شد گرفتارت
برون از مسلخ عشقت به جز کافر نمی آید
ببخشایم دل بی کس برای مرهم ات کاری
به جز فریاد خاموشی ز دستم بر نمی آید
چنان مغشوشم و محزون به ذهنم مصرعی دیگر
برای وصف احساسم از این بهتر نمی آید
نظر گاهی به دیوان دل دیوانه ام انداز
که غیر از عشق و نام تو در این دفتر نمی آید
دیدگاه ها (۵)

زمونه میگن که بدهدیگه دل عاشق نمیشهولی یه آدم مِثِ منخرابِ ع...

.حرفی بزن ستاره ی دنباله دار منگاهی بپرس از من و از کار و با...

شمیمی دیگر از عود و گل عنبر نمی آیدشرابی غیر خون امشب در این...

ﭘﯿﺶ ﻣﻦ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﻧﺎﺩﯾﺪﻩ ﺧﺮﯾﺪﺍﺭ ﺗﻮﺍﻡﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻧﺎﺯ ﻧﮑﻦ ﺗﺸﻨﻪ ﯼ ﺩﯾﺪﺍﺭ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط