selected love ep 5
selected love ep 5
وقتی وارد خونه شدم تم سفید و طلایی خونه نظرم و جلب کرد خیلی خوشگل بود به سمت راه پله ها رفتیم منو با خودش برد طبقه ی بالا در یکی از اتاق ها رو باز کرد و بهم گفتم برم تو خواستم یه چیزی بگم اما تا نگام به اتاق افتاد نظرم جلب شد و بدون که خودم بخوام وارد اتاق شدم وااااایییی فوق العاده بود همه چیز توی اتاق سفید یا مشکی و طوسی بود محشر بود
چانیول هم پشت سرم اومد توی اتاق و گفت: قشنگه نه من خودم عاشق رنگ مشکی و سفیدم راحت باشه فک کن خونه ی خودته
-چی؟؟؟کی گفته من قراره اینجا بمونم
-من
-تو کم نمیاری نه جواب ندی به خدا کسی نمیگه زبون نداری
خندید و بلند شد و گفت:من میرم یه دوش بگیرم بیام بریم شام بخوریم تو این مدت یکم استراحت کن
و رفت توی حموم داخل اتاق
به اطراف اتاق نگاه کردم اولین چیزی که دیدم یه تخت بزرگ وسط اتاق بود تازه حس کردم خیلی خستم و خوابم میاد رفتم جلو روی تخت ولو شدم و اصلا نفهمیدم کی خوابم برد.....
یکم بعد با یه سر رو صدا پاشدم چند بار پلک زدم تا بتونم درست ببینم به سمت صدا نگاه کردم و از اون چیزی که دیدم خشک ام زد و حس میکردم قلبم توی دهنم میزنه،مثل این که تازه از حموم در اومده بود فقط یه شلوار تنش بود و بالا تنش لخت بود و جلوی آیینه ایستاده بود و داشت موهاشو خشک میکرد...انقدر محو نگاه کردنش شدم که نفهمیدم اونم داره نگاهم میکنه یهو با صداش به خودم اومدم:خیلی جذابم نه؟؟؟
و برگشت به سمت من و یکم جلو اومد
-اییییش یه وقت تعریف از خود نباشه....یهو دلم خیلی درد گرفت و دستم رو روی دلم گزاشتم:آیییی
خیلی ترسید و سریع به سمتم اومد:چیشده؟ حالت خوبه؟از صبح چی خوردی؟شاید مسموم شدب
-آیییی.....نه کلا از صبح چیزی نخوردم به جز یکم مشروب
-چی؟از صبح هیچی نخوردی؟تازه با معده خالی مشروبم خوردب تو الان چجوری زنده ای؟؟
-یااااا مسخرم نکن...آییی دلم
-خیلی خوب باشو بریم پایین یه چیزی بخوریم تا نمردی
دستش رو دور کمرم حلقه کرد و کمکم کرد بلند شم....
----------------------------
از دید چانیول....
وقتی دستم رو دور کمرش گرفتم بدنم گر گرفت....پارک چانیول خودت رو جم کن نباید کم بیاری باید صبر کنی...آهههه صبر اصلا صبر برای چی مگه قراره اتفاقی بیوفته نه نباید جلوی نقطه ضعفم کم بیارم من پارک چانیول ام نباید کم بیارم...نباید احساساتم رو بروز بدم...فقط باید بدونه که انتخابش کردم نه این که عاشقشم نباید بدونه....نه....
-----
وقتی وارد خونه شدم تم سفید و طلایی خونه نظرم و جلب کرد خیلی خوشگل بود به سمت راه پله ها رفتیم منو با خودش برد طبقه ی بالا در یکی از اتاق ها رو باز کرد و بهم گفتم برم تو خواستم یه چیزی بگم اما تا نگام به اتاق افتاد نظرم جلب شد و بدون که خودم بخوام وارد اتاق شدم وااااایییی فوق العاده بود همه چیز توی اتاق سفید یا مشکی و طوسی بود محشر بود
چانیول هم پشت سرم اومد توی اتاق و گفت: قشنگه نه من خودم عاشق رنگ مشکی و سفیدم راحت باشه فک کن خونه ی خودته
-چی؟؟؟کی گفته من قراره اینجا بمونم
-من
-تو کم نمیاری نه جواب ندی به خدا کسی نمیگه زبون نداری
خندید و بلند شد و گفت:من میرم یه دوش بگیرم بیام بریم شام بخوریم تو این مدت یکم استراحت کن
و رفت توی حموم داخل اتاق
به اطراف اتاق نگاه کردم اولین چیزی که دیدم یه تخت بزرگ وسط اتاق بود تازه حس کردم خیلی خستم و خوابم میاد رفتم جلو روی تخت ولو شدم و اصلا نفهمیدم کی خوابم برد.....
یکم بعد با یه سر رو صدا پاشدم چند بار پلک زدم تا بتونم درست ببینم به سمت صدا نگاه کردم و از اون چیزی که دیدم خشک ام زد و حس میکردم قلبم توی دهنم میزنه،مثل این که تازه از حموم در اومده بود فقط یه شلوار تنش بود و بالا تنش لخت بود و جلوی آیینه ایستاده بود و داشت موهاشو خشک میکرد...انقدر محو نگاه کردنش شدم که نفهمیدم اونم داره نگاهم میکنه یهو با صداش به خودم اومدم:خیلی جذابم نه؟؟؟
و برگشت به سمت من و یکم جلو اومد
-اییییش یه وقت تعریف از خود نباشه....یهو دلم خیلی درد گرفت و دستم رو روی دلم گزاشتم:آیییی
خیلی ترسید و سریع به سمتم اومد:چیشده؟ حالت خوبه؟از صبح چی خوردی؟شاید مسموم شدب
-آیییی.....نه کلا از صبح چیزی نخوردم به جز یکم مشروب
-چی؟از صبح هیچی نخوردی؟تازه با معده خالی مشروبم خوردب تو الان چجوری زنده ای؟؟
-یااااا مسخرم نکن...آییی دلم
-خیلی خوب باشو بریم پایین یه چیزی بخوریم تا نمردی
دستش رو دور کمرم حلقه کرد و کمکم کرد بلند شم....
----------------------------
از دید چانیول....
وقتی دستم رو دور کمرش گرفتم بدنم گر گرفت....پارک چانیول خودت رو جم کن نباید کم بیاری باید صبر کنی...آهههه صبر اصلا صبر برای چی مگه قراره اتفاقی بیوفته نه نباید جلوی نقطه ضعفم کم بیارم من پارک چانیول ام نباید کم بیارم...نباید احساساتم رو بروز بدم...فقط باید بدونه که انتخابش کردم نه این که عاشقشم نباید بدونه....نه....
-----
۴.۳k
۰۴ اردیبهشت ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.