ولی تو باید سقطش کنی
-ولی تو باید سقطش کنی
+چ..چی
-تو باید سقطش کنی
+کوک(اشک)
-اماده شو
ویو سولی
+خیلی بیرحمه هه فکر میکنه من سقطش میکنم رفتیم اونجا داشت صحبت میکرد دستمو گرفته بود منم محکم دستشو گاز گرفتم و فرار کردم
-اخخخ سولی(عربده از اونا)
+گریه دوییدم سمت خونه مادربزرگ اینا درو زدم که دیدم جونگکوک از ماشین پیاده شد محکم تر ایفونو زدم که مادر جونگکوک باز کرد جونگکوک تقریبا بهم رسید منم صورتم خونی بود چونکه جونگکوکزده بودم رفتم و پشت مادر جونگکوک قایم شدم
-مامان برو کنار
/چرا چی شده
+م..من از جونگکوک باردارم ولی اون میگه سقطش کن(جونگکوک به همه گفته بود)
/چ..چی
-برو کنار مامان
+ن..نه خواهش م(بیهوش شد)
-سولی(نگران)
∆همه اومدن طرف سولی جونگکوک متوجه خون بین پای سولی شد و اونو سریع رسوند بیمارستان
+جونگکوک...ب..بچمو نجات ب..بده
-گریه
ویو جونگکوک
-بردنش اتاق عمل همش به خودم لعنت میفرستادم دکتر اومد بیرون
-چیشد اقای دکتر
؟متاسفم بچه سقط شد ولی
+چ..چی
-تو باید سقطش کنی
+کوک(اشک)
-اماده شو
ویو سولی
+خیلی بیرحمه هه فکر میکنه من سقطش میکنم رفتیم اونجا داشت صحبت میکرد دستمو گرفته بود منم محکم دستشو گاز گرفتم و فرار کردم
-اخخخ سولی(عربده از اونا)
+گریه دوییدم سمت خونه مادربزرگ اینا درو زدم که دیدم جونگکوک از ماشین پیاده شد محکم تر ایفونو زدم که مادر جونگکوک باز کرد جونگکوک تقریبا بهم رسید منم صورتم خونی بود چونکه جونگکوکزده بودم رفتم و پشت مادر جونگکوک قایم شدم
-مامان برو کنار
/چرا چی شده
+م..من از جونگکوک باردارم ولی اون میگه سقطش کن(جونگکوک به همه گفته بود)
/چ..چی
-برو کنار مامان
+ن..نه خواهش م(بیهوش شد)
-سولی(نگران)
∆همه اومدن طرف سولی جونگکوک متوجه خون بین پای سولی شد و اونو سریع رسوند بیمارستان
+جونگکوک...ب..بچمو نجات ب..بده
-گریه
ویو جونگکوک
-بردنش اتاق عمل همش به خودم لعنت میفرستادم دکتر اومد بیرون
-چیشد اقای دکتر
؟متاسفم بچه سقط شد ولی
- ۵.۱k
- ۱۲ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط