جرعت حقیقت
#جرعت_حقیقت
پارت 30(پایانی🥺)
همونجور که گفتم خیلی خوب گذشت و ما تا الان به جایی رسیدیم که من خونه تنها بودم و کوک شرکت بود و من داشتم چیپس میخوردم و فیلم میدیدم که شکمم درد گرفت(بچها ات الان بچش۹ماهشه)
سعی کردم گوشی رو بگیر و گرفتم و
زنگ زدم به کوک
بعداز سه تا بوق برداشت
_بله عشقم
+اه... کوک بچه داره میاد... خودتو برسون(درد)
_چی الان چرا میاد بگو نیاد
+کوک چی میگی زود بیا
_منظورم اینه که الان میام
+بدو
(قطع کرد)
ویو کوک
وقتی ات گفت بچه داره میاد سه متر از جام پریدم
الان تو راهم و نزدیکه خونم
رسیدم
سریع رفتم در و باز کردم و ات رو که تو خودش پیچیده رو دیدم
سریع براید بغلش کردم و سوار ماشین کردمش و بردمش بیمارستان
که سریع بردنش اتاق عمل
بعداز ۴ ساعت از یه عمل طولانی و سخت صدای بچه بیرون اومد
من تا ات از اتاق عمل بیاد به شوگا و ته زنگ زدم و گفتم بیان و اونا هم با زن هاشون اینجان
_صدا... ی... بچه(با گریه)
٪کوک گریه نکن دیگه بابا شدی
«ته راست میگه خوشحال باش
_باشه فقط ما از دکتر نپرسیدیم بچه جنسیتش چیه الان فک کنم معلوم میشه
«اها باشه من میرم بپرسم
_باشه برو
«من اومدم
_خب جنسیت چیه
«دخترههههههههههه
_واقعااااا
«ارع
«مبارک باشه
_مرسی
٪مبارک باشه پسر
_مرسی هیونگ
؛ مبارک باشه کوک
~مبارک باشه جونگکوک
_مرسی از همتون
(بچه رو اوردن بیرون)
_این.. این.... بچه ی... منه
(علامت دکتر☆علامت پرستار♡)
♡بله این بچه ی شماست
☆اقایه جئون
_بله
☆مبارک باشه بچه کاملن سالمه(انگار داره وسیله میفروشه🗿😂)
_مرسی زنم رو میتونم ببینم
☆بله الان میبریمشون بخش
_خوبه بازم متشکرم
☆خاهش میکنم ما کاری نکردیم
(ات رو بردن بخش و کوک رفت ببینتش
ات رو دید خوش و بش کردن و بقیه اومدن خانواده ها اومدن تبریک گفتن و الان ات و کوک خونه هستن با بچشون)
(به کوچیکیه خودتون ببخشید دیگه گشادم🗿)
(۵سال بعد)
ویو ات
تو این پنج سال که یجی (اسم دخترشونه) به دنیا اومد زندگیم بیشتر رنگ گرفت و بعد از من هم لیا و الکسا بچه هاشونو به دنیا اوردن و الان ما همه مون یه زندگیه شاد و عالی داریم
(علامت بچشون=)
=بابا اگه توتستی منو بدیر(بابا اگه تونستی منو بگیر)
_عه که اینطور وروجک میخوری زمین مامانت زمین و زمانو خراب میکنه رو سرم حوصله ندارما
=اشکال نداره هیچ کاری نمیکنه
_باشه خودت خاستی
(رفت دنبال یجی)
=نمیتونی منو بدیری(نمیتونی منو بگیری)
_باشه الان گرفتمت که
(یجی رو بلند میکن و تو هوا میچرخونه)
=(میخنده)
+بیاین موقع ناهاره
_اومدیم بریم وروجکم
=بریم پاپا
من از زندگی درس هایی خیلی خوبی گرفتم و ازه الان دیگه میخوام برای خودم و بچم و کوک زندگی کنم 🙂
حمایت کنید رمان بیشتری بزارم و نظراتتونو بهم بگین این رمان چطور بود
#جیم_ات۳
پارت 30(پایانی🥺)
همونجور که گفتم خیلی خوب گذشت و ما تا الان به جایی رسیدیم که من خونه تنها بودم و کوک شرکت بود و من داشتم چیپس میخوردم و فیلم میدیدم که شکمم درد گرفت(بچها ات الان بچش۹ماهشه)
سعی کردم گوشی رو بگیر و گرفتم و
زنگ زدم به کوک
بعداز سه تا بوق برداشت
_بله عشقم
+اه... کوک بچه داره میاد... خودتو برسون(درد)
_چی الان چرا میاد بگو نیاد
+کوک چی میگی زود بیا
_منظورم اینه که الان میام
+بدو
(قطع کرد)
ویو کوک
وقتی ات گفت بچه داره میاد سه متر از جام پریدم
الان تو راهم و نزدیکه خونم
رسیدم
سریع رفتم در و باز کردم و ات رو که تو خودش پیچیده رو دیدم
سریع براید بغلش کردم و سوار ماشین کردمش و بردمش بیمارستان
که سریع بردنش اتاق عمل
بعداز ۴ ساعت از یه عمل طولانی و سخت صدای بچه بیرون اومد
من تا ات از اتاق عمل بیاد به شوگا و ته زنگ زدم و گفتم بیان و اونا هم با زن هاشون اینجان
_صدا... ی... بچه(با گریه)
٪کوک گریه نکن دیگه بابا شدی
«ته راست میگه خوشحال باش
_باشه فقط ما از دکتر نپرسیدیم بچه جنسیتش چیه الان فک کنم معلوم میشه
«اها باشه من میرم بپرسم
_باشه برو
«من اومدم
_خب جنسیت چیه
«دخترههههههههههه
_واقعااااا
«ارع
«مبارک باشه
_مرسی
٪مبارک باشه پسر
_مرسی هیونگ
؛ مبارک باشه کوک
~مبارک باشه جونگکوک
_مرسی از همتون
(بچه رو اوردن بیرون)
_این.. این.... بچه ی... منه
(علامت دکتر☆علامت پرستار♡)
♡بله این بچه ی شماست
☆اقایه جئون
_بله
☆مبارک باشه بچه کاملن سالمه(انگار داره وسیله میفروشه🗿😂)
_مرسی زنم رو میتونم ببینم
☆بله الان میبریمشون بخش
_خوبه بازم متشکرم
☆خاهش میکنم ما کاری نکردیم
(ات رو بردن بخش و کوک رفت ببینتش
ات رو دید خوش و بش کردن و بقیه اومدن خانواده ها اومدن تبریک گفتن و الان ات و کوک خونه هستن با بچشون)
(به کوچیکیه خودتون ببخشید دیگه گشادم🗿)
(۵سال بعد)
ویو ات
تو این پنج سال که یجی (اسم دخترشونه) به دنیا اومد زندگیم بیشتر رنگ گرفت و بعد از من هم لیا و الکسا بچه هاشونو به دنیا اوردن و الان ما همه مون یه زندگیه شاد و عالی داریم
(علامت بچشون=)
=بابا اگه توتستی منو بدیر(بابا اگه تونستی منو بگیر)
_عه که اینطور وروجک میخوری زمین مامانت زمین و زمانو خراب میکنه رو سرم حوصله ندارما
=اشکال نداره هیچ کاری نمیکنه
_باشه خودت خاستی
(رفت دنبال یجی)
=نمیتونی منو بدیری(نمیتونی منو بگیری)
_باشه الان گرفتمت که
(یجی رو بلند میکن و تو هوا میچرخونه)
=(میخنده)
+بیاین موقع ناهاره
_اومدیم بریم وروجکم
=بریم پاپا
من از زندگی درس هایی خیلی خوبی گرفتم و ازه الان دیگه میخوام برای خودم و بچم و کوک زندگی کنم 🙂
حمایت کنید رمان بیشتری بزارم و نظراتتونو بهم بگین این رمان چطور بود
#جیم_ات۳
۳۴۹
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.