تکپارتی از کوک درخواستی
سلام اسم من ا،ت هستش ۲۰ سالمه تقریباً چند ماه دیگه قراره ۲۱ سالم بشه
من و سورا و لونا (دوستاش) رفته بودیم بار ، وقتی برگشتیم کاملا مست بودیم انقدر که نمیتونستیم درست راه بریم
تازگیا با یه پسری آشنا شده بودم به اسم جونگکوک یه پسر بامزه و در عین حال خشن و جذاب نمیدونم چرا هر موقع میگفتم که تو شبیه خرگوشی و خیلی بامزهای و کیوتی یه جورایی عصبانی میشد ولی برام مهم نبود چون حقیقتو می گفتم
این باعث میشد که بیشتر عاشقش بشم
ا،ت ویو
وقتی وارد خونه شدیم جونگ کوک با دوستاش جیمین و تهیونگ نشسته بودند داشتن با هم حرف میزدن جونگ کوک تا منو دید سریع به سمتم دوید و دوستاشم پشت سرش
جونگکوک ویو
تازگیا با یه دختری آشنا شده بودم که حس خوبی بهم میداد و تا به حال با دختری نبودم که همچین حس و وایبی بهم بده و خیلی دوسش داشتم دختر عجیبی بود ولی در عین حال مثل خودم خشن و جذاب و جسور...... داشتم با تهیونگ و جیمین حرف میزدم که صدای درو شنیدم ا،ت بود همراه دوستاش.. سورا و لونا سریع به سمت ا،ت دویدم
وقتی رسیدم به ا،ت خیلی عصبانی بودم و نمیدونستم چی بگم به خاطر همین ا،ت رو دعوا کردم سرش داد زدم و گفتم جونگکوک : چرا انقدر مست کردی اگه اتفاقی واست میافتاد چی؟
بعد چند صدم ثانیه یهو به خودم اومدم و دیدم که ا،ت داره گریه میکنه زود به خاطر رفتار زشتم ازش معذرت خواهی کردم
جونگکوک : عشقم؟ قربونت برم؟ منو ببخش ، یهو عصبی شدم
و بغلش کردم و بردم اتاقش
جیمین و تهیونگ از ماجرای من و ا،ت خبر داشتن به خاطر همین سریع رفتن سمت سورا و لونا و کمکشون کردند که روی صندلی بشینن
ا،ت ویو
کوک منو بغل کرد و برد توی اتاقم و گذاشت روی تختم کنارم نشست و گفت
کوک : عشقم مگه نگفتم بهت که انقدر مست نشو حداقل وقتی میخوای مست شی با من باش.... اگه خدایی نکرده بهت تج//اوز میکردن چی یا اگه بلایی سرت میآوردن چی؟
که نذاشتم حرفشو بزنه و سریع بغلش کردم و هیچ حرفی نزد شوکه شده بود چون تا حالا همچین کاری باهاش نکرده بودم چون تازه با هم آشنا شده بودیم براش یه کمی این کار عجیب بود... مست بودم و هیچی حالیم نمیشد اگه مست نبودم تمام این کارا برام خیلی دشوار بود.
ویو کوک
داشتم باهاش حرف میزدم که یهو حس کردم دستای گرمی دور گردنم آویزون شد و یه چیزی گردنمو بوسید وقتی دیدم ا،ت هستش
با اینکه میدونستم مسته ولی باز خجالت کشیدم چون تا به حال با هم کاری نکرده بودیم پس منم از این فرصت استفاده کردم و همراهیش کردم انداختمش روی تخت و روش خی//مه زدم و محکم لب//ای نرمش رو مک//یدم.
ویو جیمین
این دخترا خیلی مست بودن یکیشون که بالا آورد اون یکی هم خوابش برد درسته به نظرم دخترای عجیبی میومدن اما بامزه و باحالم بودن یه جورایی از یکیشون خیلی خوشم اومد اما نمیدونم از چه لحاظ نمیتونم حسمو بفهمونم بهش.... پس بیخیالش شدم.
ویو تهیونگ
بعد از اینکه دخترا خوابیدن منو جیمین نشسته بودیم داشتیم حرف میزدیم که جیمین گفت
جیمین:کوک کجاست؟
به خاطر همین رفتم طبقه بالا تا ببینم کوک کجاست در اتاقا رو یکی یکی باز میکردم که وقتی وارد آخرین اتاق شدم
دیدم کوک و ا،ت کنار هم خوابیده بودند پس منم درو یواش بستم و رفتم پایین
صبح
ا،ت ویو
صبح تو بغل کوک بیدار شدم که دیدم اونم داره به من نگاه میکنه سریع نگاهمو ازش دزدیدم
کوک ویو
داشتم به چهره کیوتش نگاه میکردم که بیدار شد
کوک: بیدار شدی عشقم
ا،ت ویو
این حرف کوک یه جورایی خجالت زدم کرد و گفتم
ا،ت : اهوم
رفتم یه دوش پنج مینی گرفتم و وقتی اومدم بیرون کوک نبود رفتم پایین پیش بچهها دیدم دارن میز صبحونه رو میچینن کوک گفت
کوک: خوبی عزیزم ؟
وقتی این حرفو زد همه بچهها به من نگاه کردن منم یه سری تکون دادم و رفتم نشستم سر میز
بعد از اینکه صبحونه رو خوردیم میزو جمع کردیم و رفتیم نشستیم
کوک جیمینو تهیونگ رفتن حاضر شدند تا برن
که سریع گفتم
ا،ت : کجا
کوک : عشقم دیرمون شده و باید بریم
با اینکه نمیخواستم کوک بره ولی گفتم
ا،ت : اوکی
خداحافظی کردیم و رفتن
سورا و لونا همزمان گفتن : ا،ت نمیخوای توضیح بدی اینجا چه خبره [با صدای نسبتا بلند گفتن]
منم همه داستانو از اول تا آخر از آشنایی با کوک تا اینجا گفتم
بعد سورا و لونا در مورد تهیونگ و جیمین حرف زدن منم هر چقدر میخواستم به کوک فکر نکنم نمیتونستم همش تو فکرم درگیر این بود که دیشب با کوک چیکار کردم
ویو کوک
از خونه در اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم که جیمین تهیونگ در مورد سورا و لونا حرف میزدند و میگفتند که چقدر دخترای کیوت و مودب و باحالی بودند و منم یه بوهایی بردم و بهشون گفتم
کوک : نکنه عاشق شدین شما ها
جیمین و تهیونگ باهم : معلومه که نه
کوک : فعععک نکنممم
و هممون زدیم زیر خنده
پایانننن
من و سورا و لونا (دوستاش) رفته بودیم بار ، وقتی برگشتیم کاملا مست بودیم انقدر که نمیتونستیم درست راه بریم
تازگیا با یه پسری آشنا شده بودم به اسم جونگکوک یه پسر بامزه و در عین حال خشن و جذاب نمیدونم چرا هر موقع میگفتم که تو شبیه خرگوشی و خیلی بامزهای و کیوتی یه جورایی عصبانی میشد ولی برام مهم نبود چون حقیقتو می گفتم
این باعث میشد که بیشتر عاشقش بشم
ا،ت ویو
وقتی وارد خونه شدیم جونگ کوک با دوستاش جیمین و تهیونگ نشسته بودند داشتن با هم حرف میزدن جونگ کوک تا منو دید سریع به سمتم دوید و دوستاشم پشت سرش
جونگکوک ویو
تازگیا با یه دختری آشنا شده بودم که حس خوبی بهم میداد و تا به حال با دختری نبودم که همچین حس و وایبی بهم بده و خیلی دوسش داشتم دختر عجیبی بود ولی در عین حال مثل خودم خشن و جذاب و جسور...... داشتم با تهیونگ و جیمین حرف میزدم که صدای درو شنیدم ا،ت بود همراه دوستاش.. سورا و لونا سریع به سمت ا،ت دویدم
وقتی رسیدم به ا،ت خیلی عصبانی بودم و نمیدونستم چی بگم به خاطر همین ا،ت رو دعوا کردم سرش داد زدم و گفتم جونگکوک : چرا انقدر مست کردی اگه اتفاقی واست میافتاد چی؟
بعد چند صدم ثانیه یهو به خودم اومدم و دیدم که ا،ت داره گریه میکنه زود به خاطر رفتار زشتم ازش معذرت خواهی کردم
جونگکوک : عشقم؟ قربونت برم؟ منو ببخش ، یهو عصبی شدم
و بغلش کردم و بردم اتاقش
جیمین و تهیونگ از ماجرای من و ا،ت خبر داشتن به خاطر همین سریع رفتن سمت سورا و لونا و کمکشون کردند که روی صندلی بشینن
ا،ت ویو
کوک منو بغل کرد و برد توی اتاقم و گذاشت روی تختم کنارم نشست و گفت
کوک : عشقم مگه نگفتم بهت که انقدر مست نشو حداقل وقتی میخوای مست شی با من باش.... اگه خدایی نکرده بهت تج//اوز میکردن چی یا اگه بلایی سرت میآوردن چی؟
که نذاشتم حرفشو بزنه و سریع بغلش کردم و هیچ حرفی نزد شوکه شده بود چون تا حالا همچین کاری باهاش نکرده بودم چون تازه با هم آشنا شده بودیم براش یه کمی این کار عجیب بود... مست بودم و هیچی حالیم نمیشد اگه مست نبودم تمام این کارا برام خیلی دشوار بود.
ویو کوک
داشتم باهاش حرف میزدم که یهو حس کردم دستای گرمی دور گردنم آویزون شد و یه چیزی گردنمو بوسید وقتی دیدم ا،ت هستش
با اینکه میدونستم مسته ولی باز خجالت کشیدم چون تا به حال با هم کاری نکرده بودیم پس منم از این فرصت استفاده کردم و همراهیش کردم انداختمش روی تخت و روش خی//مه زدم و محکم لب//ای نرمش رو مک//یدم.
ویو جیمین
این دخترا خیلی مست بودن یکیشون که بالا آورد اون یکی هم خوابش برد درسته به نظرم دخترای عجیبی میومدن اما بامزه و باحالم بودن یه جورایی از یکیشون خیلی خوشم اومد اما نمیدونم از چه لحاظ نمیتونم حسمو بفهمونم بهش.... پس بیخیالش شدم.
ویو تهیونگ
بعد از اینکه دخترا خوابیدن منو جیمین نشسته بودیم داشتیم حرف میزدیم که جیمین گفت
جیمین:کوک کجاست؟
به خاطر همین رفتم طبقه بالا تا ببینم کوک کجاست در اتاقا رو یکی یکی باز میکردم که وقتی وارد آخرین اتاق شدم
دیدم کوک و ا،ت کنار هم خوابیده بودند پس منم درو یواش بستم و رفتم پایین
صبح
ا،ت ویو
صبح تو بغل کوک بیدار شدم که دیدم اونم داره به من نگاه میکنه سریع نگاهمو ازش دزدیدم
کوک ویو
داشتم به چهره کیوتش نگاه میکردم که بیدار شد
کوک: بیدار شدی عشقم
ا،ت ویو
این حرف کوک یه جورایی خجالت زدم کرد و گفتم
ا،ت : اهوم
رفتم یه دوش پنج مینی گرفتم و وقتی اومدم بیرون کوک نبود رفتم پایین پیش بچهها دیدم دارن میز صبحونه رو میچینن کوک گفت
کوک: خوبی عزیزم ؟
وقتی این حرفو زد همه بچهها به من نگاه کردن منم یه سری تکون دادم و رفتم نشستم سر میز
بعد از اینکه صبحونه رو خوردیم میزو جمع کردیم و رفتیم نشستیم
کوک جیمینو تهیونگ رفتن حاضر شدند تا برن
که سریع گفتم
ا،ت : کجا
کوک : عشقم دیرمون شده و باید بریم
با اینکه نمیخواستم کوک بره ولی گفتم
ا،ت : اوکی
خداحافظی کردیم و رفتن
سورا و لونا همزمان گفتن : ا،ت نمیخوای توضیح بدی اینجا چه خبره [با صدای نسبتا بلند گفتن]
منم همه داستانو از اول تا آخر از آشنایی با کوک تا اینجا گفتم
بعد سورا و لونا در مورد تهیونگ و جیمین حرف زدن منم هر چقدر میخواستم به کوک فکر نکنم نمیتونستم همش تو فکرم درگیر این بود که دیشب با کوک چیکار کردم
ویو کوک
از خونه در اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم که جیمین تهیونگ در مورد سورا و لونا حرف میزدند و میگفتند که چقدر دخترای کیوت و مودب و باحالی بودند و منم یه بوهایی بردم و بهشون گفتم
کوک : نکنه عاشق شدین شما ها
جیمین و تهیونگ باهم : معلومه که نه
کوک : فعععک نکنممم
و هممون زدیم زیر خنده
پایانننن
- ۴۲۶
- ۲۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط