p16
*ات*
رفتم پایین..یه شخصی بود که شنل سرشه...محافظا هولش دادن تا زانو بزنه
جیمین : ات..شنیدم حالت بد شده..نگرانت شدم میخواستم حالتو بپرسم فقد..انگار که باعث عصبانیت قصر شدم..شرمنده
+چطور جرعت میکنی بانو کیم رو اینطور صدا کنی!
محافظ با ارنج به کمر جیمین زد..
ات : نه نه...اشکالی نداره...من میشناسمش ادم خوبیه ما باهم دوستیم
تهیونگ : با یه فرد که لباس کهنه پوشیده و..بهش میاد سنش از تو پایین تر باشه
جیمین کلاه شنلشو پایین کشید
جیمین : من از شما بزرگترم سرورم*لبخند*
تهیونگ : ای ریدم تو این شانس...خب بگو اسمت چیه و از کجا اومدی و چرا نگران بانو کیم شدی...
جیمین : اسمم مهم نیس..مکانم هم نیازی به گفتنش نیس...یه دوس این خبر رو بهم رسوند
تهیونگ : دوست؟
جیمین سنجابشو تو دستش گرف
تهیونگ : یعنی چی؟ 😐
ات : زبون حیواناتو بلده اسکل
جیمین : الان تو حالت خوبه ات...
ات : اوهوم...فقد...فک کنم نیاز به استراحت دارم
جیمین : فک کنی نه باید استراحت کنی....*مکث*...ص..صبر کن
ات : هوم؟
جیمین یکم به دور و ور نگاه انداخت
جیمین : محافظ شخصیت کجاس؟
کوک : بنده خیلی وقت اینجا حضور داشتم
جیمین :......
ات : چی شده؟
جیمین : هیس!...
جیمین بلند شد که یدفه چشماش به رنگ ابی عوض شد...شوکه شدم...
جیمین : یه شخص بدون دعوت وارد قصر شده...سلاح دستشه...
تهیونگ : چطور....
جیمین : هیس!
تهیونگ : خو بزار حر...
جیمین :هیسسسس!
تهیونگ : ( ͡°_ʖ ͡°)
همه ساکت شدن...هیچ صدای شنیده نمیشد..یدفه نفهمیدم جیمین کی رف سمت جین و یه دستکش پشمی مشکی که 5 تا تیغ بلند به هر انگشت وصل شده بود رو گرف...از کجا اومد!!!؟
تهیونگ : از کجا دیدیششششششش
صدای خنده ای تو قصر پیچید که یکی دستمو کشید...ی...یونگی!!..یونگیه!..با اون دستش که جفت دستکش رو پوشیده بود..تیغشو رو گلوم گزاشت...اگ..اگه منو بکشه بقیه رو هم میکشه...
یونگی : عجب خدمه ای...اینقد هواس پرت؟
از ترس پاهام میلرزیدن نمیتونستم درست روشون وایسم
یونگی : هی..اینقد شل و ول نباش پرنسس کوچولو.
تهیونگ : یونگیی*عصبانی*
ندیمه : ب..بانوی من
ات :*بغض*
یونگی : نوچ نوچ...ببینم اون محافظت نباید نجاتت بده ؟
کوک : حرومزاده
یونگی : میخواین ولش کنم؟...زانو بزنید
جیمین : یعنی اگه اینکارو نکنن میکشیش
یونگی : الان میبینی میخوام چیکار کنم؟ فرار کنم؟
جیمین : شاید
جیمین داشت میومد سمتمون..چی تو ذهنش میگزره
یونگی : هی جلو نیا!
جیمین : *پوزخند*
رفتم پایین..یه شخصی بود که شنل سرشه...محافظا هولش دادن تا زانو بزنه
جیمین : ات..شنیدم حالت بد شده..نگرانت شدم میخواستم حالتو بپرسم فقد..انگار که باعث عصبانیت قصر شدم..شرمنده
+چطور جرعت میکنی بانو کیم رو اینطور صدا کنی!
محافظ با ارنج به کمر جیمین زد..
ات : نه نه...اشکالی نداره...من میشناسمش ادم خوبیه ما باهم دوستیم
تهیونگ : با یه فرد که لباس کهنه پوشیده و..بهش میاد سنش از تو پایین تر باشه
جیمین کلاه شنلشو پایین کشید
جیمین : من از شما بزرگترم سرورم*لبخند*
تهیونگ : ای ریدم تو این شانس...خب بگو اسمت چیه و از کجا اومدی و چرا نگران بانو کیم شدی...
جیمین : اسمم مهم نیس..مکانم هم نیازی به گفتنش نیس...یه دوس این خبر رو بهم رسوند
تهیونگ : دوست؟
جیمین سنجابشو تو دستش گرف
تهیونگ : یعنی چی؟ 😐
ات : زبون حیواناتو بلده اسکل
جیمین : الان تو حالت خوبه ات...
ات : اوهوم...فقد...فک کنم نیاز به استراحت دارم
جیمین : فک کنی نه باید استراحت کنی....*مکث*...ص..صبر کن
ات : هوم؟
جیمین یکم به دور و ور نگاه انداخت
جیمین : محافظ شخصیت کجاس؟
کوک : بنده خیلی وقت اینجا حضور داشتم
جیمین :......
ات : چی شده؟
جیمین : هیس!...
جیمین بلند شد که یدفه چشماش به رنگ ابی عوض شد...شوکه شدم...
جیمین : یه شخص بدون دعوت وارد قصر شده...سلاح دستشه...
تهیونگ : چطور....
جیمین : هیس!
تهیونگ : خو بزار حر...
جیمین :هیسسسس!
تهیونگ : ( ͡°_ʖ ͡°)
همه ساکت شدن...هیچ صدای شنیده نمیشد..یدفه نفهمیدم جیمین کی رف سمت جین و یه دستکش پشمی مشکی که 5 تا تیغ بلند به هر انگشت وصل شده بود رو گرف...از کجا اومد!!!؟
تهیونگ : از کجا دیدیششششششش
صدای خنده ای تو قصر پیچید که یکی دستمو کشید...ی...یونگی!!..یونگیه!..با اون دستش که جفت دستکش رو پوشیده بود..تیغشو رو گلوم گزاشت...اگ..اگه منو بکشه بقیه رو هم میکشه...
یونگی : عجب خدمه ای...اینقد هواس پرت؟
از ترس پاهام میلرزیدن نمیتونستم درست روشون وایسم
یونگی : هی..اینقد شل و ول نباش پرنسس کوچولو.
تهیونگ : یونگیی*عصبانی*
ندیمه : ب..بانوی من
ات :*بغض*
یونگی : نوچ نوچ...ببینم اون محافظت نباید نجاتت بده ؟
کوک : حرومزاده
یونگی : میخواین ولش کنم؟...زانو بزنید
جیمین : یعنی اگه اینکارو نکنن میکشیش
یونگی : الان میبینی میخوام چیکار کنم؟ فرار کنم؟
جیمین : شاید
جیمین داشت میومد سمتمون..چی تو ذهنش میگزره
یونگی : هی جلو نیا!
جیمین : *پوزخند*
۱۱۴.۶k
۰۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.