هر شب

هر شب
با وساطت یک قرص سفید
چمدان چشم هایم را می بندم و
به سمت خواب های تو راه می افتم

به سمت دست هایت
که خواب رفته اند

وَ چشم هایت
که خواب مانده اند از دیدنم
به رؤیای تو که پا می گذارم
زیر پایم
خالی می شود

می دانم صبح نشده
بلند می شوم

با چمدانی پر از گریه
به خانه تنهایی ام باز می گردم...

"مینا آقازاده"
دیدگاه ها (۳)

از خودم می پرسم ...با چه حالی برگردم خانه ...رو به آسمان می ...

نمی دانم زندگی تو را برای کدام روزِ مبادای منکنار گذاشته ؟!چ...

نیایش شبانگاهیخدایا از بد کردن آدمهایت شکایت داشتم به درگاهت...

از تو سکوت مانده و از من، صدای توچیزی بگو که من بنویسم به جا...

خاطراتِ تو ،نه ارو است که بسوزاندو نه زلزله ای سهمگین ، که و...

راستی دیشب دوباره مست و تنها بی قرارسر درآوردم از آن کوچه از...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط