ناجی پارت۵٩
#ناجی #پارت۵٩
بعد صدای جیغ ارام جون داشتم میمردم از نگرانی سریع از زیر تخت اومدم بیرون و از کنار دیوار پایین و نگاه کردم احسان بدون هیچ حرکتی روی زمین افتاده بود و ارام جون بالا سرش گریه میکرد سعید ب دوستاش اشاره کرد ک بیان بالا صورت من پر اشک بود رفتم زیر تخت نگار تنش داشت میلرزید اما باز هوای منو داشت نترسم دستم جلوی دهنم بود ک گریه میکنم صدام نره بیرون در باز شد تنم میلرزید و نفسم گرفته بود فقط پای ی نفر رو میدیدم و نمیدونستم سعیده یا دوستش رفت سمت کمد درو باز کرد تو دلم گفتم ک خوب شد نرفتیم تو کمد اومد سمت تخت نفسم بیشتر گرفت قلبم ایستاد یهو رو تختی رو کشید بالا منو نگار و دید دیگ داشتم میمردم از استرس نگام کرد نگاش کردم حرفی نمیزدم اونم حرفی نمیزد سعید داد زد
'شهرام پ کدوم گوری هستی پیداش کردی!!؟
تو چشمام زل زده بود داد زد
×ن اقا سعید کسی اینجا نیس
بعد اروم بهم گفت
×نترس هر چی باشیم هرچی لات و لوت باشیم بی ناموس نیستیم ما سعیدو میشناسیم چ جور ادم کثیفیه و واسه مال و منال .....بگذریم ابجی مراقب باش
بعد رو تختی رو انداخت پایین و رفت صداهاشون واضح میومد ک با داد و بیداد رفتن بیرون محمد اومد بالا و گفت بیاین بیرون
من سریع اومدم بیرون و محمد رو زدم کنار و پله پله هارو سریع رفتم پایین با دیدن احسان ک بی جون افتاده رو زمین زانوهام سست شد با پاهال لرزون رفتم جلو نشستم اقاجون داشت زنگ میزد اورژانس
ی چیزی تو گلوم چنگ میزد
یهو جیغ کشیدم تا خالی بشم اورژانس اومد و احسانو بردن هرچی سعی کردم ک بزارن منم بشینم نزاشتن پای برهنه دوییدم دنبال امبولانس دیگ نمیتونستم برم رو زانو نشستم و جیغ کشیدم و اسمشو صدا زدم برگشتم تو خونه و گفتم
+احسانو بردن
اقاجون سوییچ و داد ک برم بیمارستان و اونا با ماشین ارام جون بیان نگار اصرار کرد ک بیاد و رانندگی کنه اما ترجیح دادم ک تنهایی برم چشمام پر اشک بود و سوارماشین شدم و راه افتادم تو جاده فقط بلند بلند گریه میکردم
هوا بارونی شده بود چشمای منم پر اشک گهگاهی تار میدیدم و اشکمو پاک میکردم پ.ن
از اونجایی ک ادم فوق العاده احساساتی هستم از این پارت ب بعد تا ی جاهایی رو با گریه نوشتم اگ حروفا جابجا شد ببخشید ....
بعد صدای جیغ ارام جون داشتم میمردم از نگرانی سریع از زیر تخت اومدم بیرون و از کنار دیوار پایین و نگاه کردم احسان بدون هیچ حرکتی روی زمین افتاده بود و ارام جون بالا سرش گریه میکرد سعید ب دوستاش اشاره کرد ک بیان بالا صورت من پر اشک بود رفتم زیر تخت نگار تنش داشت میلرزید اما باز هوای منو داشت نترسم دستم جلوی دهنم بود ک گریه میکنم صدام نره بیرون در باز شد تنم میلرزید و نفسم گرفته بود فقط پای ی نفر رو میدیدم و نمیدونستم سعیده یا دوستش رفت سمت کمد درو باز کرد تو دلم گفتم ک خوب شد نرفتیم تو کمد اومد سمت تخت نفسم بیشتر گرفت قلبم ایستاد یهو رو تختی رو کشید بالا منو نگار و دید دیگ داشتم میمردم از استرس نگام کرد نگاش کردم حرفی نمیزدم اونم حرفی نمیزد سعید داد زد
'شهرام پ کدوم گوری هستی پیداش کردی!!؟
تو چشمام زل زده بود داد زد
×ن اقا سعید کسی اینجا نیس
بعد اروم بهم گفت
×نترس هر چی باشیم هرچی لات و لوت باشیم بی ناموس نیستیم ما سعیدو میشناسیم چ جور ادم کثیفیه و واسه مال و منال .....بگذریم ابجی مراقب باش
بعد رو تختی رو انداخت پایین و رفت صداهاشون واضح میومد ک با داد و بیداد رفتن بیرون محمد اومد بالا و گفت بیاین بیرون
من سریع اومدم بیرون و محمد رو زدم کنار و پله پله هارو سریع رفتم پایین با دیدن احسان ک بی جون افتاده رو زمین زانوهام سست شد با پاهال لرزون رفتم جلو نشستم اقاجون داشت زنگ میزد اورژانس
ی چیزی تو گلوم چنگ میزد
یهو جیغ کشیدم تا خالی بشم اورژانس اومد و احسانو بردن هرچی سعی کردم ک بزارن منم بشینم نزاشتن پای برهنه دوییدم دنبال امبولانس دیگ نمیتونستم برم رو زانو نشستم و جیغ کشیدم و اسمشو صدا زدم برگشتم تو خونه و گفتم
+احسانو بردن
اقاجون سوییچ و داد ک برم بیمارستان و اونا با ماشین ارام جون بیان نگار اصرار کرد ک بیاد و رانندگی کنه اما ترجیح دادم ک تنهایی برم چشمام پر اشک بود و سوارماشین شدم و راه افتادم تو جاده فقط بلند بلند گریه میکردم
هوا بارونی شده بود چشمای منم پر اشک گهگاهی تار میدیدم و اشکمو پاک میکردم پ.ن
از اونجایی ک ادم فوق العاده احساساتی هستم از این پارت ب بعد تا ی جاهایی رو با گریه نوشتم اگ حروفا جابجا شد ببخشید ....
۲۱.۱k
۱۱ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.