"حرکت ناگهانی³¹"
اون شب جیمین با گریه به خونه برگشت دیگه تو امریکا کاری نداشت و میخواست برگرده کره خونش . به ا.ت و تهیونگ و جونگ کوک سپرد تا وسایلشون رو جمع کنن و پس فردا باهم به کره برگردن
ویو جیمین
از پیش یونگی برگشتم و خدا رو شکر کردم که دیگه براش مثل ی هرـزه نیستم . ساعت ۲ صبح بود اول از همه رفتم wc تا صورتن گریونم رو با ا.ت رو به رو نکنم . بعد از انحام کار هام به اتاقمون رفتم چمدون ا.ت بسته بود حتی چمدون منم جمع کرده بود . خدا رو عر بار بخواطر اینکه این فرشته رو تو زندگیم دارم شکر میکردم
فلش بک ساعت ۹ صبح
ات: جیمینننننن
ددیییی
اوپااا جیمین
جیمیننن
موچی کوچولو . بیدار شو دیگه
جیمین: هومممم اگه بیای بغلم بیدار میشم
ا.ت سریع پرید بغل جیمین و اون رو بغل گرفت
ات: امروز بر میگردیم؟
جیمین : البته 🥰
ویو جیمین
از پیش یونگی برگشتم و خدا رو شکر کردم که دیگه براش مثل ی هرـزه نیستم . ساعت ۲ صبح بود اول از همه رفتم wc تا صورتن گریونم رو با ا.ت رو به رو نکنم . بعد از انحام کار هام به اتاقمون رفتم چمدون ا.ت بسته بود حتی چمدون منم جمع کرده بود . خدا رو عر بار بخواطر اینکه این فرشته رو تو زندگیم دارم شکر میکردم
فلش بک ساعت ۹ صبح
ات: جیمینننننن
ددیییی
اوپااا جیمین
جیمیننن
موچی کوچولو . بیدار شو دیگه
جیمین: هومممم اگه بیای بغلم بیدار میشم
ا.ت سریع پرید بغل جیمین و اون رو بغل گرفت
ات: امروز بر میگردیم؟
جیمین : البته 🥰
- ۳.۹k
- ۲۷ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط