حرکت ناگهانی
پارت ۳۰
منو جیمین در حال بوسیدن عم بودیم که یهو کوک و نامجون و ته اومدن تو اتاق جیمین هم از من دل کند و خواست چیزی بگه که کوک زد تو صورتش.
کوک: ای عوضی
جیمین: چه بخوای چه نخوای تمام وجودش متلق ماله منه پس حرف اضافی نباشه گمشین بیرون همتون
نامی: واسه چیز دیگه ای انجاییم
ته ته: یونگی به شرکت حمله کرده کلی اصلحه دزدیده و انبار رو منفجر کرده.
حیمین: ههههههه😂 چیکار کنم الان؟هااااا«داد»
کوک: باید حمله کنیم
جیمین: خودم باهاش حرف میزنم
همه باهم: چییییییی؟؟😱😱
جیمین: خودم باهاش صحبت میکنم
۲ روز بعد
جیمین: سلام به رفیق قدیمی
یونگی : ....هه خودت با پای خودت اومدی تو دهن شیر
جیمین : شیر؟ فقط اومدم دوستم رو ببینم
یونگی: دوست؟ جدی صحبت میکنی؟
جیمین: بیا صحبت کنیم! لطفاً
یونگی: هییی برامون شامپاین بیارین
جیمین: ....خیلی فرق کردی ....
یونگی: ......
جیمین: راحب اون شب.
یونکی: خفه شو
جیمین: نمیخوای با حقیقت رو به رو بشی؟ هاااا
یونگی : خب بنال
جیمین: اون شب من تو رو نفروختم میخواستم بیام دنبالت اما جلوم رو گرفتن از شدت خون ریزی بیهوش شده بودم وقتی فهمیدم دستگیرت کر
یونگی: خفه شوووووو« عربده »
جییمن: این حقیقته چه قبول کنی چه نه من دلم تنگ شده دلم میخواست وقتی اومدم اینجا بغلت کنم بگم چطوری یونگی مری می من دلم تنگ شده واسه اینکه موچی صدام کنیییییی« داد »
ی قطره اشک از گوشه ی چشم حیمین اومد
منو جیمین در حال بوسیدن عم بودیم که یهو کوک و نامجون و ته اومدن تو اتاق جیمین هم از من دل کند و خواست چیزی بگه که کوک زد تو صورتش.
کوک: ای عوضی
جیمین: چه بخوای چه نخوای تمام وجودش متلق ماله منه پس حرف اضافی نباشه گمشین بیرون همتون
نامی: واسه چیز دیگه ای انجاییم
ته ته: یونگی به شرکت حمله کرده کلی اصلحه دزدیده و انبار رو منفجر کرده.
حیمین: ههههههه😂 چیکار کنم الان؟هااااا«داد»
کوک: باید حمله کنیم
جیمین: خودم باهاش حرف میزنم
همه باهم: چییییییی؟؟😱😱
جیمین: خودم باهاش صحبت میکنم
۲ روز بعد
جیمین: سلام به رفیق قدیمی
یونگی : ....هه خودت با پای خودت اومدی تو دهن شیر
جیمین : شیر؟ فقط اومدم دوستم رو ببینم
یونگی: دوست؟ جدی صحبت میکنی؟
جیمین: بیا صحبت کنیم! لطفاً
یونگی: هییی برامون شامپاین بیارین
جیمین: ....خیلی فرق کردی ....
یونگی: ......
جیمین: راحب اون شب.
یونکی: خفه شو
جیمین: نمیخوای با حقیقت رو به رو بشی؟ هاااا
یونگی : خب بنال
جیمین: اون شب من تو رو نفروختم میخواستم بیام دنبالت اما جلوم رو گرفتن از شدت خون ریزی بیهوش شده بودم وقتی فهمیدم دستگیرت کر
یونگی: خفه شوووووو« عربده »
جییمن: این حقیقته چه قبول کنی چه نه من دلم تنگ شده دلم میخواست وقتی اومدم اینجا بغلت کنم بگم چطوری یونگی مری می من دلم تنگ شده واسه اینکه موچی صدام کنیییییی« داد »
ی قطره اشک از گوشه ی چشم حیمین اومد
- ۵.۰k
- ۲۵ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط