شبها که میشه و تنها میشم تازه نبودنت پررنگ میشه یارجان!
شبها که میشه و تنها میشم تازه نبودنت پررنگ میشه یارجان!
دیروز تا خود شب دویدم...
اونطور که حتی منشی دکتر زد زیر خنده...
شیفت شب رو با پاس رفتم. ساعت یک رفتم برای تایم خواب...
دلتنگی بود یا دلخوری نمیدونم...
شایدم تنهایی...
روی تخت زمخت آشپزخونه دراز کشیدم و هندزفری گذاشتم تو گوشم...
زل زدم به صفحه چت واتساپ...
نمیدونم انتظارم از این صفحه لعنتی چیه...
بعد یه دفعه دلم هوای عکساتو کرد...
اولین عکسی که توی دندونپزشکی گرفته بودی و برام فرستادی...
آروم عکست رو لمس کردم...
نزدیکش کردم به لبهام اما نبوسیدم...
زدم زیر گریه...
همه آزمایشگاه ساکت بود و دختری که با چشمهای خیس تلاش میکرد بخوابه...
تا صبح بیدار بودم...
پاس گرفتم. اومدم خونه.سرپایی یه نسکافه خوردم و رفتم دانشگاه...
توی اسنپ به زور جلوی گریه هامو گرفتم...
عین پسرا شدم... بعد کوتاه کردن موهام و جمع کردن لباسهای دوران عقد، دیگه یه شلوار جین دارم و چندتا گرمکن...
روسریها و مانتو و پالتوها جمع شد...
باید یادم باش هوس دختر بودن نکنم...
کلاس اول و دوم به زور بیدار موندم اما سر کلاس سوم حالم بد شد...
اینجوروقتا زل میزنم به صفحه چت واتساپ و تو دلم میگم خیلی نامردی یارجان...
خیلی...
خیلی نامردی که رفتی... حتی اگه رفتن منطقی ترین کار ممکن بود...
خیلی نامردی که نیستی تا بگم چقدر دلتنگم...
نیستی تا بریم توی پاییز روی برگها قدم بزنیم...
نیستی تا بی هوا وسط پارک بغلم کنی و من سرما یادم بره...
نیستی تا برات از دانشگاه حرف بزنم و بهم بخندی...
لعنت به همه روزهای نبودنت...
دیروز تا خود شب دویدم...
اونطور که حتی منشی دکتر زد زیر خنده...
شیفت شب رو با پاس رفتم. ساعت یک رفتم برای تایم خواب...
دلتنگی بود یا دلخوری نمیدونم...
شایدم تنهایی...
روی تخت زمخت آشپزخونه دراز کشیدم و هندزفری گذاشتم تو گوشم...
زل زدم به صفحه چت واتساپ...
نمیدونم انتظارم از این صفحه لعنتی چیه...
بعد یه دفعه دلم هوای عکساتو کرد...
اولین عکسی که توی دندونپزشکی گرفته بودی و برام فرستادی...
آروم عکست رو لمس کردم...
نزدیکش کردم به لبهام اما نبوسیدم...
زدم زیر گریه...
همه آزمایشگاه ساکت بود و دختری که با چشمهای خیس تلاش میکرد بخوابه...
تا صبح بیدار بودم...
پاس گرفتم. اومدم خونه.سرپایی یه نسکافه خوردم و رفتم دانشگاه...
توی اسنپ به زور جلوی گریه هامو گرفتم...
عین پسرا شدم... بعد کوتاه کردن موهام و جمع کردن لباسهای دوران عقد، دیگه یه شلوار جین دارم و چندتا گرمکن...
روسریها و مانتو و پالتوها جمع شد...
باید یادم باش هوس دختر بودن نکنم...
کلاس اول و دوم به زور بیدار موندم اما سر کلاس سوم حالم بد شد...
اینجوروقتا زل میزنم به صفحه چت واتساپ و تو دلم میگم خیلی نامردی یارجان...
خیلی...
خیلی نامردی که رفتی... حتی اگه رفتن منطقی ترین کار ممکن بود...
خیلی نامردی که نیستی تا بگم چقدر دلتنگم...
نیستی تا بریم توی پاییز روی برگها قدم بزنیم...
نیستی تا بی هوا وسط پارک بغلم کنی و من سرما یادم بره...
نیستی تا برات از دانشگاه حرف بزنم و بهم بخندی...
لعنت به همه روزهای نبودنت...
۶.۵k
۱۵ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.