فیک ددی روانی من
فیک ددی روانی من
پارت:۲۶
که .... فرمانده شروع میکنه به خوندن آدرس و کوک رانندگی میکنه ... کمی بعد فرمانده میگه :
فرمانده: بنظرت دارن چیکار میکنن؟
کوک نیم نگاهی میندازه و میگه: نمیدونم ... بابا معمولا زود قربانی هاش رو نمیکشه...
فرمانده: البته ... اون ازشون سوء استفاده میکنه ..
کوک : عاااا ... اینو نمیدونستم !
فرمانده با تعجب به سمت کوک بر میگرده و بهش خیره میشه....
کوک : چیه مگه ؟!
فرمانده: هیچی... فقط ...
کوک : فقط چی؟!
فرمانده : کوک هر چیزی که میگم آروم باش و بزار با دقت و آرامش تصمیم بگیریم !
کوک : باشه باشههه بگووووو
فرمانده: شما خودتون خوب میدونید پدرتون عاشق دخترای جوون و زیبا و خوش هیکل اند و البته پوست سفید !
مادرت هم این ویژگی ها رو داشته برای همین ازش سو استفاده ج.نسی کرده
کوک با گیجی سری تکون داد و تایید کرد و گفت : خب ؟!
فرمانده ادامه داد: اینا ... علاوه بر مادرتون مشخصات یکی دیگه هم هس ...
کوک : اوه نه ... ا.ت ؟!!!!
کوک به سرعت روند ... و تا آخر پدال گاز رو فشار داد
فرمانده: کوک .. آروم باش !
کوک : ببند دهنتوووو
فرمانده آروم به کوک نگاه کرد که دید اشک توی چشمای کوک جمع شده ...
فرمانده: کوک چیزی نمیشه !
کوک : من از دیشب ا.ت رو دادم دست یه دیوانه روانی که عاشق سو استفاده جن.سی و تج.اوز عه بعد میگی آروم باش ... باید از میون بُر بریممم
فرمانده: کوک این جوری خیلی زودتر از قبل میرسیم!
کوک : و منم دقیقا همین رو میخوام!
فرمانده: منظورم اینکه ما خیلی زودتر از بقیه میرسیم و ممکنه...
کوک : ممکن و به درککک... الان اگه نریم اون قطعا به ا.ت تج.اوز میکنهههه!
فرمانده سکوت کرد و بعد با حالت و لحنی ترسناک گفت: بیا نشونشون بدیم ... با خط قرمز هات بازی نکن !
کوک لبخند شیطانی میزنه و بیشتر گاز میکنه و سریع فرمون رو میپیچونه که نزدیک بود ماشین چَپ کنه و بقیه ماشین ها کنار رفتن و شروع به بوق زدن کردن اما نه برای فرمانده مهم بود نه کوک !
اونها سریع تر از قبل رانندگی کردن و ۷ دقیقه بعد رسیدن به اون عمارت کوک محکم پاش رو پدال ترمز فِشُرد و ماشین وایستاد کوک سریع با نفس نفس زدن پرسید :
کوک : اینجاست؟
فرمانده نگاهی به اطرافش میکنه و میگه:
فرمانده: این طور بنظر میاد !
کوک : پس بریم ؟!
فرمانده : بریم !
کوک و فرمانده وارد اون عمارت شدن کوک داشت طبقات رو بالا میرفت که فرمانده جلوش رو گرفت و گفت :
فرمانده : بیا اول این اتاق رو نگاه کنیم ...
کوک : چرا؟!
فرمانده: کوک یکم فکر کن کلک های پدرت همینه میفرستت بالا و خودش ... از پایین در میره !
کوک : درست میگی ... این کار پدرمه !
فرمانده نگاهی به گوشیش میندازه و با ترس و صدای لرزان میگه : جی پی اس تا دو دقیقه پیش همین اتاق رو نشون میداد!
کوک : خب
فرمانده: الان قطع شده
کوک : اوه نه ... ا.تتتتت
پارت:۲۶
که .... فرمانده شروع میکنه به خوندن آدرس و کوک رانندگی میکنه ... کمی بعد فرمانده میگه :
فرمانده: بنظرت دارن چیکار میکنن؟
کوک نیم نگاهی میندازه و میگه: نمیدونم ... بابا معمولا زود قربانی هاش رو نمیکشه...
فرمانده: البته ... اون ازشون سوء استفاده میکنه ..
کوک : عاااا ... اینو نمیدونستم !
فرمانده با تعجب به سمت کوک بر میگرده و بهش خیره میشه....
کوک : چیه مگه ؟!
فرمانده: هیچی... فقط ...
کوک : فقط چی؟!
فرمانده : کوک هر چیزی که میگم آروم باش و بزار با دقت و آرامش تصمیم بگیریم !
کوک : باشه باشههه بگووووو
فرمانده: شما خودتون خوب میدونید پدرتون عاشق دخترای جوون و زیبا و خوش هیکل اند و البته پوست سفید !
مادرت هم این ویژگی ها رو داشته برای همین ازش سو استفاده ج.نسی کرده
کوک با گیجی سری تکون داد و تایید کرد و گفت : خب ؟!
فرمانده ادامه داد: اینا ... علاوه بر مادرتون مشخصات یکی دیگه هم هس ...
کوک : اوه نه ... ا.ت ؟!!!!
کوک به سرعت روند ... و تا آخر پدال گاز رو فشار داد
فرمانده: کوک .. آروم باش !
کوک : ببند دهنتوووو
فرمانده آروم به کوک نگاه کرد که دید اشک توی چشمای کوک جمع شده ...
فرمانده: کوک چیزی نمیشه !
کوک : من از دیشب ا.ت رو دادم دست یه دیوانه روانی که عاشق سو استفاده جن.سی و تج.اوز عه بعد میگی آروم باش ... باید از میون بُر بریممم
فرمانده: کوک این جوری خیلی زودتر از قبل میرسیم!
کوک : و منم دقیقا همین رو میخوام!
فرمانده: منظورم اینکه ما خیلی زودتر از بقیه میرسیم و ممکنه...
کوک : ممکن و به درککک... الان اگه نریم اون قطعا به ا.ت تج.اوز میکنهههه!
فرمانده سکوت کرد و بعد با حالت و لحنی ترسناک گفت: بیا نشونشون بدیم ... با خط قرمز هات بازی نکن !
کوک لبخند شیطانی میزنه و بیشتر گاز میکنه و سریع فرمون رو میپیچونه که نزدیک بود ماشین چَپ کنه و بقیه ماشین ها کنار رفتن و شروع به بوق زدن کردن اما نه برای فرمانده مهم بود نه کوک !
اونها سریع تر از قبل رانندگی کردن و ۷ دقیقه بعد رسیدن به اون عمارت کوک محکم پاش رو پدال ترمز فِشُرد و ماشین وایستاد کوک سریع با نفس نفس زدن پرسید :
کوک : اینجاست؟
فرمانده نگاهی به اطرافش میکنه و میگه:
فرمانده: این طور بنظر میاد !
کوک : پس بریم ؟!
فرمانده : بریم !
کوک و فرمانده وارد اون عمارت شدن کوک داشت طبقات رو بالا میرفت که فرمانده جلوش رو گرفت و گفت :
فرمانده : بیا اول این اتاق رو نگاه کنیم ...
کوک : چرا؟!
فرمانده: کوک یکم فکر کن کلک های پدرت همینه میفرستت بالا و خودش ... از پایین در میره !
کوک : درست میگی ... این کار پدرمه !
فرمانده نگاهی به گوشیش میندازه و با ترس و صدای لرزان میگه : جی پی اس تا دو دقیقه پیش همین اتاق رو نشون میداد!
کوک : خب
فرمانده: الان قطع شده
کوک : اوه نه ... ا.تتتتت
۱۹.۰k
۱۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.