فیک به عشق باور دارم
فیک به عشق باور دارم
پارت :۲۶
که یهو فیلیکس وارد اتاق میشه و میگه : برین خونه اتون.... کاری باهاتون ندارم !
تهیونگ: پس ا.ت چی؟!
فیلیکس: اوه نه نه اون میمونه!
کوک : نه تو نمیتونی اینکارو بکنی !
فیلیکس: چرا نتونم؟
تهیونگ: ا.ت رو آزاد کنننن نمیتونی زندانیش کنیییی
ا.ت : من میمونم ...(جدی)
تهیونگ: اما ا.ت !
کوک هیچی نمیگه و فقط خیره به ا.ت نگاه میکنه که فیلیکس میگه: میخواین یه چند ماه دیگه هم توی سلول ۲۵ بمونید !
تهیونگ: نه ...
فیلیکس: پس گمشید ...
کوک و ته راه می افتند و در مسیر حرکت میکنند که ته میگه :
تهیونگ: چرا ... نیومد؟
کوک : نمیدونم ؟!
تهیونگ: خیلی .... بده !
کوک : بیشتر عجیبه!
از ا.ت بعیده اون در به در دنبالت تو بود ... میگفت اگه ببینمش .. و جرئتش رو داشته باشم ... بغلش میکنم
تهیونگ: جدی؟
کوک : اوهوم ... یه جورایی حس میکنم یه حسایی بهت داره
تهیونگ: نه این طور نیس ... اشتباه میکنی !
کوک : نه ... تو اشتباه میکنی
و کوک و ته تا رسیدن به خونه این بحث مسخره رو ادامه دادن و وقتی رسیدن خدمه و ... کلی خوشحال شدن و بهشون خوش آمد گفتن .. نه کوک و نه تهیونگ اشتها نداشتن نه اینکه گرسنه نباشن اتفاقا گرسنه بودن ولی از اینکه ا.ت رو پیش یه دیوونه روانی ول کردن ... عذاب وجدان داشتن ..تهیونگ رفت یه دوش بگیره و کوک شروع به تحقيق کرد ... کمی گذشت و ته از حموم اومد بیرون و لباس هاش رو پوشید ... و اومد توی هال و کوک رو در حالی که به صفحه ی لپ تاپ خیره شده دید ...
تهیونگ : حالت خوبه کوک؟
کوک : تهیونگ ا.ت ... یه طوری نبود ؟!
تهیونگ: من...منظورت چیه ؟!
کوک : منظورم اینکه اونی که داشت حرف میزد باهامون ... اصلا ا.ت نبود !
تهیونگ: نمیفهمم ...
که کوک صفحه ی لپ تاپ رو برگردوند طرف ته ... چشمای ته گشاد شدن و به لپ تاپ خیره شد که با حرف کوک به سمت اون نگاه کرد و بیشتر از قبل ترسید ....
مایل به حمایت بیب ¿
پارت :۲۶
که یهو فیلیکس وارد اتاق میشه و میگه : برین خونه اتون.... کاری باهاتون ندارم !
تهیونگ: پس ا.ت چی؟!
فیلیکس: اوه نه نه اون میمونه!
کوک : نه تو نمیتونی اینکارو بکنی !
فیلیکس: چرا نتونم؟
تهیونگ: ا.ت رو آزاد کنننن نمیتونی زندانیش کنیییی
ا.ت : من میمونم ...(جدی)
تهیونگ: اما ا.ت !
کوک هیچی نمیگه و فقط خیره به ا.ت نگاه میکنه که فیلیکس میگه: میخواین یه چند ماه دیگه هم توی سلول ۲۵ بمونید !
تهیونگ: نه ...
فیلیکس: پس گمشید ...
کوک و ته راه می افتند و در مسیر حرکت میکنند که ته میگه :
تهیونگ: چرا ... نیومد؟
کوک : نمیدونم ؟!
تهیونگ: خیلی .... بده !
کوک : بیشتر عجیبه!
از ا.ت بعیده اون در به در دنبالت تو بود ... میگفت اگه ببینمش .. و جرئتش رو داشته باشم ... بغلش میکنم
تهیونگ: جدی؟
کوک : اوهوم ... یه جورایی حس میکنم یه حسایی بهت داره
تهیونگ: نه این طور نیس ... اشتباه میکنی !
کوک : نه ... تو اشتباه میکنی
و کوک و ته تا رسیدن به خونه این بحث مسخره رو ادامه دادن و وقتی رسیدن خدمه و ... کلی خوشحال شدن و بهشون خوش آمد گفتن .. نه کوک و نه تهیونگ اشتها نداشتن نه اینکه گرسنه نباشن اتفاقا گرسنه بودن ولی از اینکه ا.ت رو پیش یه دیوونه روانی ول کردن ... عذاب وجدان داشتن ..تهیونگ رفت یه دوش بگیره و کوک شروع به تحقيق کرد ... کمی گذشت و ته از حموم اومد بیرون و لباس هاش رو پوشید ... و اومد توی هال و کوک رو در حالی که به صفحه ی لپ تاپ خیره شده دید ...
تهیونگ : حالت خوبه کوک؟
کوک : تهیونگ ا.ت ... یه طوری نبود ؟!
تهیونگ: من...منظورت چیه ؟!
کوک : منظورم اینکه اونی که داشت حرف میزد باهامون ... اصلا ا.ت نبود !
تهیونگ: نمیفهمم ...
که کوک صفحه ی لپ تاپ رو برگردوند طرف ته ... چشمای ته گشاد شدن و به لپ تاپ خیره شد که با حرف کوک به سمت اون نگاه کرد و بیشتر از قبل ترسید ....
مایل به حمایت بیب ¿
۱۳.۱k
۱۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.