جرعتحقیقت
#جرعت_حقیقت
پارت6🥂
امیدوارم اتفاقای بدی نیفته
امشب پدر مادرامون میومدن خونمون و باید عادی رفتار میکردیم
ساعت 9 شب
دینگ دینگ(مثلا زنگ دره😂)
الکسا رفت درو باز کردو همه سلام کردیمو نشستیم
پ ـ کوک: بچه خا خیلی وقته میخوایم راجب موضوعی باهاتون صحبت کنیم به نظرم الان بهترین موقعست
کوک: چه موضوعی پدر؟
پ ـ کوک: خب ما ممکنه چندوقت دیگه باز نشست شیم و همتون باید عروسی کنید
درمورد ات، اگه خودت کسیو میدونی همونو انتخاب میکنی و عروسی میکنین اگه ام که نه پدر مادرت تصمیم گرفتن با کای عروسی کنی
ات: چییییی؟ کای؟ عمرا
درمورد کوک، اگه خودت کسیو میدونی باهمون ازدواج میکنی اگرم نه تو با هلن ازدواج میکنی
کوک: من عمرا با هلن ازدواج کنم فکرشم نکنین
منو کوک نگاهی به هم انداختیم
کوک: ات یه لحظه میای اتاقم
ات: آره
رفتیم توی اتاق کوک
من بغض کرده بودم
کوک: ات چیشده؟ چرا بغض کردی؟
ات: من دوست ندارم با کای ازدواج کنم(بغض)
کوک: خب منم هلن و دوست ندارم به خاطر همین گفتم بیای اینجا تو منو دوست داری؟
ات: خیلی بیشتر از همه چیز(اوخییی مالک کوک آب شد🥹🫠)
کوک: خب نظرت چیه منو تو باهم عروسی کنیم؟
ات: واقعا؟
کوک: اره
ات: خب من راضیم(میره کوک و بغل میکنه)
کوک: خب الان نگران میشن میریم پایین بهشون میگیم
ات: باش
رفتیم پایین و نشستیم
کوک: خب ببخشید دیر کردیم
پ ـ ات: اشکالی نداره فعلا مشخص شده شوگا و الکسا باهم عروسی میکنن تهیونگم با لیا(بچه ها لیا دختر خاله ات بوده که اونم شاه دخته و لیا و ته همو دوست دارن لیاام الان اونجا بوده)
پ ـ کوک: خب شما چیکار میکنین؟
کوک: منو ات میخواستیم یه چیزی بهتون بگیم
پ ـ کوک: چی؟
کوک: منو ات همو دوست داریمو.. ...
ات: ماام باهم ازدواج میکنیم
پ ـ ات: خب اینکه عالیه پس لیسا تو؟
لیسا: منو کای
بکهیون: منو هلن
هانا: منم با جکسون(بچه ها جکسون داداش لیاست که هانارو دوست داره)
پدر مادرا رفتن و جکسون و هانا و هلن و بکهیون و کای و لیسا ام یه خونه جدا گرفتن
ماام خونه جدا البته با لیا
قرار شده بود هرکی فردا بره خریدای عروسیشونو بکنه
ادامه دارد.......
پارت6🥂
امیدوارم اتفاقای بدی نیفته
امشب پدر مادرامون میومدن خونمون و باید عادی رفتار میکردیم
ساعت 9 شب
دینگ دینگ(مثلا زنگ دره😂)
الکسا رفت درو باز کردو همه سلام کردیمو نشستیم
پ ـ کوک: بچه خا خیلی وقته میخوایم راجب موضوعی باهاتون صحبت کنیم به نظرم الان بهترین موقعست
کوک: چه موضوعی پدر؟
پ ـ کوک: خب ما ممکنه چندوقت دیگه باز نشست شیم و همتون باید عروسی کنید
درمورد ات، اگه خودت کسیو میدونی همونو انتخاب میکنی و عروسی میکنین اگه ام که نه پدر مادرت تصمیم گرفتن با کای عروسی کنی
ات: چییییی؟ کای؟ عمرا
درمورد کوک، اگه خودت کسیو میدونی باهمون ازدواج میکنی اگرم نه تو با هلن ازدواج میکنی
کوک: من عمرا با هلن ازدواج کنم فکرشم نکنین
منو کوک نگاهی به هم انداختیم
کوک: ات یه لحظه میای اتاقم
ات: آره
رفتیم توی اتاق کوک
من بغض کرده بودم
کوک: ات چیشده؟ چرا بغض کردی؟
ات: من دوست ندارم با کای ازدواج کنم(بغض)
کوک: خب منم هلن و دوست ندارم به خاطر همین گفتم بیای اینجا تو منو دوست داری؟
ات: خیلی بیشتر از همه چیز(اوخییی مالک کوک آب شد🥹🫠)
کوک: خب نظرت چیه منو تو باهم عروسی کنیم؟
ات: واقعا؟
کوک: اره
ات: خب من راضیم(میره کوک و بغل میکنه)
کوک: خب الان نگران میشن میریم پایین بهشون میگیم
ات: باش
رفتیم پایین و نشستیم
کوک: خب ببخشید دیر کردیم
پ ـ ات: اشکالی نداره فعلا مشخص شده شوگا و الکسا باهم عروسی میکنن تهیونگم با لیا(بچه ها لیا دختر خاله ات بوده که اونم شاه دخته و لیا و ته همو دوست دارن لیاام الان اونجا بوده)
پ ـ کوک: خب شما چیکار میکنین؟
کوک: منو ات میخواستیم یه چیزی بهتون بگیم
پ ـ کوک: چی؟
کوک: منو ات همو دوست داریمو.. ...
ات: ماام باهم ازدواج میکنیم
پ ـ ات: خب اینکه عالیه پس لیسا تو؟
لیسا: منو کای
بکهیون: منو هلن
هانا: منم با جکسون(بچه ها جکسون داداش لیاست که هانارو دوست داره)
پدر مادرا رفتن و جکسون و هانا و هلن و بکهیون و کای و لیسا ام یه خونه جدا گرفتن
ماام خونه جدا البته با لیا
قرار شده بود هرکی فردا بره خریدای عروسیشونو بکنه
ادامه دارد.......
- ۱۱.۳k
- ۱۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط