I fell in love with someone P
"I fell in love with someone'' (P105)
تهیونگ : پس یعنی مکالمه ی بین من و جونگکوک شنیدی؟
ا.ت : ........
یعنی انقدر...ضایع بودم که فهمید...
تهیونگ : تظاهر نکن که هیچی نشنیدی ازت کاملا مشخصه همه چی شنیدی
درست بود ضایع بودم که فهمیده و برا همین سر تکون دادم...که گفت....
تهیونگ : میدونم که اگه واست توضیح بدم طرف جونگکوک میگیری البته این حق هست و بهتره تو ترجیح بدی خودت قاطی این مسئله ها نکن
نمیدونم چرا اصلا نمیتونم زبون باز کنم فقط بلد بودم زمین نگاه کنم...
تهیونگ : چرا هیچی نمیگی...
ا.ت : تو...م...می..خوا...ی...ب..ب..بگی...نامجون...یه ..قا....
تهیونگ : نه...
ا.ت : چا...اون...پ...پس...کیه؟
تهیونگ : .......
ا.ت : ........
وقتی اسم چا اون پرسیدم حالت چهرش دوباره به حالت قبل که با جونگکوک بود برگشت....پس خواستم عذرخواهی کنم ولی بلند شد رفت بدون اینکه جواب سوالمو بده...دنبالش نرفتم میدونم نیاز داره تنها باشه...راستش تهیونگ هیچوقت به این حالت ندیدم اون همیشه شوخطبع بود ولی بنظر میرسید که تهیونگ و جونگکوک زمان قدیم باهم رفیق بودن پس الآنم هستن...از جام بلند شدم رفتم دوری بزنم که از اون طرف جونگکوک رو دیدم....که موهاش جلو چشمش اومده نمیدونم حتی با این وضعی که داره بازم هنوز دخترکشه به سمتش رفتم ولی اصلا بهم توجهی نمیکرد حتی اونم حس حالش عوض شد مثل تهیونگ...چرا مثل قبل نیستن (خنگ خدایی تو حالشون نمیدونی اصلا)
ا.ت : جونگکوک....حالت خوبه؟
جونگکوک: من....اره من خوبم
لبخند به لb جونگکوک اومد و برگشت سمت من....ولی من میدونستم چه درد هایی رو پشت لبخندش قایم کرده...
جونگکوک : ا.ت...
ا.ت : هوم
جونگکوک : ا.ت نیم ساعت دیگه یه هلیکوپتر میرسه من باید برگردم یه مشکلی افتاده برا انبار وقتی حل شد برمیگردم...و فردا کشتی به سمت جزیره ججو به حرکت میفته اونجا به عمارت دارم اونجا میمونین ممکنه کارام طول بکشه برا همین دیر تر بیام...
ا.ت : تو موقعیت های مهم همیشه کار داری یا عجله داری
جونگکوک : میدونم، میدونم که اذیتت کرده ولی ازت خواهش دارم که درکم کنی
ا.ت : درکت میکنم *لبخند*
جونگکوک : تازه امشب یه عملیات مهم داشتیم هاا
ا.ت : من هیچ عملیاتی یادم نیس
جونگکوک : خودت نزن به نفهمی میدونم که خودت خوب میفهمی اون عملیات چیه
ا.ت : آها اون عملیات فهمیدم
جونگکوک : کدوم عملیات هوم بگو کدوم عملیات؟
ا.ت" وای چرا انقد این لاس میزنه اخه چطور من توضیح بدم...
ا.ت : جونگکوک انقد لاس نزن با من منظورت فهمیدم ولی مهمش اینه که امشب شانس آوردم
جونگکوک : هعی؛ همیشه وقتی عملیات مهم داریم باید اونو به تاخیر بندازیم پس منتظرم باش
ات : و همینطور من شانس میارم
جونگکوک : واقعا *نزدیک تر میشه*
ادامهداره....
تهیونگ : پس یعنی مکالمه ی بین من و جونگکوک شنیدی؟
ا.ت : ........
یعنی انقدر...ضایع بودم که فهمید...
تهیونگ : تظاهر نکن که هیچی نشنیدی ازت کاملا مشخصه همه چی شنیدی
درست بود ضایع بودم که فهمیده و برا همین سر تکون دادم...که گفت....
تهیونگ : میدونم که اگه واست توضیح بدم طرف جونگکوک میگیری البته این حق هست و بهتره تو ترجیح بدی خودت قاطی این مسئله ها نکن
نمیدونم چرا اصلا نمیتونم زبون باز کنم فقط بلد بودم زمین نگاه کنم...
تهیونگ : چرا هیچی نمیگی...
ا.ت : تو...م...می..خوا...ی...ب..ب..بگی...نامجون...یه ..قا....
تهیونگ : نه...
ا.ت : چا...اون...پ...پس...کیه؟
تهیونگ : .......
ا.ت : ........
وقتی اسم چا اون پرسیدم حالت چهرش دوباره به حالت قبل که با جونگکوک بود برگشت....پس خواستم عذرخواهی کنم ولی بلند شد رفت بدون اینکه جواب سوالمو بده...دنبالش نرفتم میدونم نیاز داره تنها باشه...راستش تهیونگ هیچوقت به این حالت ندیدم اون همیشه شوخطبع بود ولی بنظر میرسید که تهیونگ و جونگکوک زمان قدیم باهم رفیق بودن پس الآنم هستن...از جام بلند شدم رفتم دوری بزنم که از اون طرف جونگکوک رو دیدم....که موهاش جلو چشمش اومده نمیدونم حتی با این وضعی که داره بازم هنوز دخترکشه به سمتش رفتم ولی اصلا بهم توجهی نمیکرد حتی اونم حس حالش عوض شد مثل تهیونگ...چرا مثل قبل نیستن (خنگ خدایی تو حالشون نمیدونی اصلا)
ا.ت : جونگکوک....حالت خوبه؟
جونگکوک: من....اره من خوبم
لبخند به لb جونگکوک اومد و برگشت سمت من....ولی من میدونستم چه درد هایی رو پشت لبخندش قایم کرده...
جونگکوک : ا.ت...
ا.ت : هوم
جونگکوک : ا.ت نیم ساعت دیگه یه هلیکوپتر میرسه من باید برگردم یه مشکلی افتاده برا انبار وقتی حل شد برمیگردم...و فردا کشتی به سمت جزیره ججو به حرکت میفته اونجا به عمارت دارم اونجا میمونین ممکنه کارام طول بکشه برا همین دیر تر بیام...
ا.ت : تو موقعیت های مهم همیشه کار داری یا عجله داری
جونگکوک : میدونم، میدونم که اذیتت کرده ولی ازت خواهش دارم که درکم کنی
ا.ت : درکت میکنم *لبخند*
جونگکوک : تازه امشب یه عملیات مهم داشتیم هاا
ا.ت : من هیچ عملیاتی یادم نیس
جونگکوک : خودت نزن به نفهمی میدونم که خودت خوب میفهمی اون عملیات چیه
ا.ت : آها اون عملیات فهمیدم
جونگکوک : کدوم عملیات هوم بگو کدوم عملیات؟
ا.ت" وای چرا انقد این لاس میزنه اخه چطور من توضیح بدم...
ا.ت : جونگکوک انقد لاس نزن با من منظورت فهمیدم ولی مهمش اینه که امشب شانس آوردم
جونگکوک : هعی؛ همیشه وقتی عملیات مهم داریم باید اونو به تاخیر بندازیم پس منتظرم باش
ات : و همینطور من شانس میارم
جونگکوک : واقعا *نزدیک تر میشه*
ادامهداره....
- ۲۰.۹k
- ۱۷ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط