غریب دل

...
دلم گرفته از هیاهوی شهر این نابسمانی
شکسته‌ام به درد و نشسته در پشیـمانی
گره خورده حال دلم مانده درغربت خود
سیاه و سپیده نگاه من از این پریشـانی
سکوت چاره‌نیست وزندان شده خانه‌من
اگر چه سقف خانه ریخته مانـده عریانی
به‌حال من نگاه‌مکن که‌چشم‌بسته‌ام برآن
به‌سوز دل شکسته‌ام غریب‌چشم گریانی
اسیر وسوسه شد دل سیاه اسیر این‌دنیا
در این اطاق‌تنگ منم من غریب و زندانی
هنوز به عشق تو محتاج و هنوز منتظرم
هنوزامید تویی‌وذکرمن تو ونماز می‌دانی
وجود پرازدرد من ودل سیاه وشهر سیاه
تونور سپیدخدایی وشور منی تومی‌دانی
ببین به درد بلند است صدای ندا مدد آقا
ببر مرا به‌بهار که‌سرد دلم شکسته پنهانی
دیدگاه ها (۳)

خلوت من

شوره‌زار عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط