ادامه پارت ۳۹
ادامه پارت ۳۹
ویو عمارت‹تهیونگ›
نمیدونم چه فکری تو سرشه
ولی من بیگدار به آب نمیزنم
اگه نقشه باشه...
با فکری که به سرم زد نیشخندی رو لبام اومد
شماره لیان و پیدا کردم و گرفتم
--
ویو عمارت‹جانگلیان"پدر ا.ت"›
لیان:شماره ناشناس بود
گوشی و جواب دادم
بفرمایین؟
تهیونگ:لیان!
نشناختی؟
لیان:کیم..
چه عجب از تو
انتظار نداشتم اصلا
تهیونگ:نیشخندی زدم
شنیدم دخترت و ازت گرفتن
لیان:دستامو مشت کردن
تو از کجا میدونی
تهیونگ:اوه
اصبانی نشو جانگ
خوب نیس
میخوام کمکت کنم که دخترت و بگیری
لیان:اونوقت چطور میتونم بهت اعتماد کنم؟
تهیونگ:از اونجایی که دخترت بهم زنگ زد و گفت میخواد از دستشون فرار کنه
لیان:مسخرست
آخرین باری که رفتم تا نجاتش بدم
تو روم وایساد و گفت دوستشون داره
تهیونگ:توکه نمیخوای دخترت و بدی به اون دوتا؟
لیان:بیشتر از سه هفتست از دخترم خبر ندارم
فقط میخوام از دست اون دوتا نجاتش بدم
تهیونگ:امشب با دخترت قرار دارم جانگ
تو رستوران خودم
لیان:تهیونگ
امیدوارم راست گفته باشی
تهیونگ:این یه معامله دوسر برده لیان
تو به دخترت میرسیو..
منم به دخترت
لیان: مزخرف نگو تهیونگ
واضح حرف بزن
تهیونگ:دخترت یا باید بمونه پیش یونگی و جیمین
یا پیش من
میدونی که دخترت پیش تو نمیاد
بعد از شناخت ما
عمرا بتونم ریسک کنم دخترت آزاد تو شهر برگرده
پس لوکیشن رستوران و برات میفرستم
امشب بیا
و دخترت و بده به من
لیان:پس درست حدس زدم
دخترمو بهت بفروشم آره؟
تهیونگ:یه جورایی
در عوض بهت پولی نمیدم
همینکه نمیزارم از دخترت استفاده کنن
تا به من و تو برسن خیلیه
لیان:پوزخندی زدم
منتظر میمونم
فعلا موسیو
تهیونگ:فعلا
گوشی و غط کردم
رفتم سمت حموم و دوش کوتاهی گرفتم
اومدم بیرون تا برای شب آماده بشم
ویو عمارت‹تهیونگ›
نمیدونم چه فکری تو سرشه
ولی من بیگدار به آب نمیزنم
اگه نقشه باشه...
با فکری که به سرم زد نیشخندی رو لبام اومد
شماره لیان و پیدا کردم و گرفتم
--
ویو عمارت‹جانگلیان"پدر ا.ت"›
لیان:شماره ناشناس بود
گوشی و جواب دادم
بفرمایین؟
تهیونگ:لیان!
نشناختی؟
لیان:کیم..
چه عجب از تو
انتظار نداشتم اصلا
تهیونگ:نیشخندی زدم
شنیدم دخترت و ازت گرفتن
لیان:دستامو مشت کردن
تو از کجا میدونی
تهیونگ:اوه
اصبانی نشو جانگ
خوب نیس
میخوام کمکت کنم که دخترت و بگیری
لیان:اونوقت چطور میتونم بهت اعتماد کنم؟
تهیونگ:از اونجایی که دخترت بهم زنگ زد و گفت میخواد از دستشون فرار کنه
لیان:مسخرست
آخرین باری که رفتم تا نجاتش بدم
تو روم وایساد و گفت دوستشون داره
تهیونگ:توکه نمیخوای دخترت و بدی به اون دوتا؟
لیان:بیشتر از سه هفتست از دخترم خبر ندارم
فقط میخوام از دست اون دوتا نجاتش بدم
تهیونگ:امشب با دخترت قرار دارم جانگ
تو رستوران خودم
لیان:تهیونگ
امیدوارم راست گفته باشی
تهیونگ:این یه معامله دوسر برده لیان
تو به دخترت میرسیو..
منم به دخترت
لیان: مزخرف نگو تهیونگ
واضح حرف بزن
تهیونگ:دخترت یا باید بمونه پیش یونگی و جیمین
یا پیش من
میدونی که دخترت پیش تو نمیاد
بعد از شناخت ما
عمرا بتونم ریسک کنم دخترت آزاد تو شهر برگرده
پس لوکیشن رستوران و برات میفرستم
امشب بیا
و دخترت و بده به من
لیان:پس درست حدس زدم
دخترمو بهت بفروشم آره؟
تهیونگ:یه جورایی
در عوض بهت پولی نمیدم
همینکه نمیزارم از دخترت استفاده کنن
تا به من و تو برسن خیلیه
لیان:پوزخندی زدم
منتظر میمونم
فعلا موسیو
تهیونگ:فعلا
گوشی و غط کردم
رفتم سمت حموم و دوش کوتاهی گرفتم
اومدم بیرون تا برای شب آماده بشم
۵.۶k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.