"فَِاَِکَِرَِ رَِوَِاَِنَِیَِ وَِلَِیَِ عَِاَِشَِقَِ"part:7
که اجوما اومد تو و با چشمای باز بهمون نگاه کرد😐
از حالت متعجب دراومد و سرشو انداخت پائین و گفت ناهار آماده اس ارباب
تهیونگ گفت اوکی الان میایم میتونی بری
گفت چشم و رفت
خودشو از روم بلند کرد و رفت سمت کمد لباسا و یه دست لباس از لباس راحتی های خودش در آورد و گرفت سمتم گفت بپوش
منم بدون هیچ حرفی گرفتمو پوشیدم تهیونگ هم لباساشو عوض کرد و بهم نگاه کردو گفت وای چه کیوتی دارم من و شروع کرد به خندیدن
آخه لباسا روم خیلی بزرگ بودن
کیوت شده بودم
تهیونگ گفت خوب بیب نگران نباش بعدا میبرمت لباس برا خودت بخری
گفتم مرسی
و دستمو گرفت تو دستاش و برد پائین ماتم برد به خونه اش خیلی قشنگ بود بزرگ بود انگار کاخ بود
وقتی راه میرفتیم همه بهمون احترام میزاشتن
وقتی رسیدیم پائین پسری رو دیدم که خیلی جذاب بود لعنتییی تهیونگ با خنده دوید سمتش و بغلش کرد اون پسره هم همینطور تهیونگ گفت چطوری جونگکوک دلم برات تنگ شده بود پسر
اونم با خنده گفت منم دلم برا رفیق صمیمیم تنگ شده بود و همو بقل کردن که جونگکوک چشمش افتاد به من و چشاش باز شدو گفت این دختر چقدر خوشکله و کیوت وایییی🥺
اومد سمتم منم لپام از خجالت قرمز شده بود و لبامو گل کرده بودم😚
گفت سلام کیوت خانوم اسمتونو میگین به من؟؟
گفتم بله من ا/ت هستم گفت خیلی خوشبختم کیوتم منم جونگکوک هستم دوست خیلی صمیمی تهیونگ
تهیونگ دستشو گذاشت رو شونه های جونگکوک گفت ایشون قراره همسر بنده بشن جی کی
جونگکوک یکلحظه صورت ناراحتی به خودش گرفت و گفت این عالیه تهیونگا ولی میشه من این بانوی کوچیک رو بیارم؟؟
گفت آره
و رفت تا صورتشو یه آب بزنه
جونگکوک همین که تهیونگ رفت منو بقل کرد و گفت تهیونگ بهت دست زده درست؟با خجالت گفتم آره گفت ای لعنتی میخوای از اینجا بری بیرون؟ گفتم اره آره میخوام برم بیرون گفت من فردا که تهیونگ میره میام پیشت و میمونم و برات نقشه میکشم که فرار کنی
گفتم واقعا گفت اومم بانوی من
""""""""""""____________"""""""""""""""
خوب پارت بعدی الان نمیزارم قودافظ🤍
از حالت متعجب دراومد و سرشو انداخت پائین و گفت ناهار آماده اس ارباب
تهیونگ گفت اوکی الان میایم میتونی بری
گفت چشم و رفت
خودشو از روم بلند کرد و رفت سمت کمد لباسا و یه دست لباس از لباس راحتی های خودش در آورد و گرفت سمتم گفت بپوش
منم بدون هیچ حرفی گرفتمو پوشیدم تهیونگ هم لباساشو عوض کرد و بهم نگاه کردو گفت وای چه کیوتی دارم من و شروع کرد به خندیدن
آخه لباسا روم خیلی بزرگ بودن
کیوت شده بودم
تهیونگ گفت خوب بیب نگران نباش بعدا میبرمت لباس برا خودت بخری
گفتم مرسی
و دستمو گرفت تو دستاش و برد پائین ماتم برد به خونه اش خیلی قشنگ بود بزرگ بود انگار کاخ بود
وقتی راه میرفتیم همه بهمون احترام میزاشتن
وقتی رسیدیم پائین پسری رو دیدم که خیلی جذاب بود لعنتییی تهیونگ با خنده دوید سمتش و بغلش کرد اون پسره هم همینطور تهیونگ گفت چطوری جونگکوک دلم برات تنگ شده بود پسر
اونم با خنده گفت منم دلم برا رفیق صمیمیم تنگ شده بود و همو بقل کردن که جونگکوک چشمش افتاد به من و چشاش باز شدو گفت این دختر چقدر خوشکله و کیوت وایییی🥺
اومد سمتم منم لپام از خجالت قرمز شده بود و لبامو گل کرده بودم😚
گفت سلام کیوت خانوم اسمتونو میگین به من؟؟
گفتم بله من ا/ت هستم گفت خیلی خوشبختم کیوتم منم جونگکوک هستم دوست خیلی صمیمی تهیونگ
تهیونگ دستشو گذاشت رو شونه های جونگکوک گفت ایشون قراره همسر بنده بشن جی کی
جونگکوک یکلحظه صورت ناراحتی به خودش گرفت و گفت این عالیه تهیونگا ولی میشه من این بانوی کوچیک رو بیارم؟؟
گفت آره
و رفت تا صورتشو یه آب بزنه
جونگکوک همین که تهیونگ رفت منو بقل کرد و گفت تهیونگ بهت دست زده درست؟با خجالت گفتم آره گفت ای لعنتی میخوای از اینجا بری بیرون؟ گفتم اره آره میخوام برم بیرون گفت من فردا که تهیونگ میره میام پیشت و میمونم و برات نقشه میکشم که فرار کنی
گفتم واقعا گفت اومم بانوی من
""""""""""""____________"""""""""""""""
خوب پارت بعدی الان نمیزارم قودافظ🤍
۵.۷k
۰۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.