"فَِاَِکَِرَِ رَِوَِاَِنَِیَِ وَِلَِیَِ عَِاَِشَِقَِ"part:8
از خوشحالی داشتم دیوونه میشدم
قرار بود از دستش راحت شم
ولی...
ولی من عاشقش شدم💔
اینکار درست نیس💔
چطور میتونی کیم تهیونگ کسی که دوسش داری رو رها کنی...؟
هوش و هواس از سرم رفت همش به کاری که میخوام بکنم فک میکردم
چرا جئون جونگکوک داره بهم کمک میکنه...؟
واقعا عجیبه
توی همین فکرا بودم که نفهمیدم چطور رسیدم به میز نهار خوری
نشستم و شروع به خوردن کردم احساس بدی داشتم
ولی انقد گشنه بودم که اهمیت ندادم
چشمای فردی که میخواست منوفراری بده بدجور روم بود.
داشتم دیوونه میشدم💔
غدامو زود تموم کردم و از اجوما یه تشکر کردمو بلند شدم و به سمت اتاق رفتم.
تهیونگ بعد چندمین اومد تو اتاق و شروع به خندیدن بهم کرد .
رو تخت نشست و منو تو بغلش جا کرد و شروع به بو کردن موهام کرد.
احساس خوبی به این کاراش داشتم درسته من دیوونهی اینکاراششدهبودم
حس قشنگی بود
دوسش داشتم
تهیونگ بهم گفت ا/ت من میرم سرکار کاری داشتی به اجوما بگو بهم زنگ بزنه جونگکوک دوروز پیشته به حرفاش گوش کن
به تهیونگ نگاه کردم
گفتم منو با جونگکوک تنها نزار منو تنها نزار تهیونگا
لطفا
لبخند زیبایی زد و گفت بانوی من نگران نباش جونگکوک آدم خوبیه
بغلم کرد منم بغلش کردم
رو لبام یه بوسه ی کوتاهی زد و بلند شد و رف لباس عوض کنه
بهم حرفای جالبی میزد که باعث میشد بخندم
احساس میکردم اگه بره من تنها میمونم
تهیونگ بهم لبخند زدو گفت مواظب خودت باش بانو کوچولوی من
منم بهش گفتم توهم مواظب خودت باش
رفت
من از پنجره بهش نگا کردم
جونگکوک از رفتنش حسابی استقبال کرد
وقتی رفت من رفتم رو تخت دراز کشیدم
که جونگکوک اومد زود بالا و بلندم کردو گفت به حرفام خوب گوش کن
من تورو میبرم بیرون الان کارمون راحت تره
راحت تر میتونی بری بیرون
اوکی
من بهش گفتم نمیخوام برم بیرون
گفت یعنی چی تو میای باید بری بیرون
گفتم نه
گفت میری
گفتم نههه نمیخواممم(با حالت بغض)
جونگکوک عصبی شد
یه سیلی محکم به صورتم زد
دردم اومد
اشکام همینطوری روگونه هام میریخت گونه هام حسابی خیس شده بود.
یکلحظه صورتشو چرخوند و لباشو تر کرد
گفت منو ببخش
من خشکم زده بود
که جونگکوک همینطور ماتش برده بود بهم
چشاشو رو بدنم چرخوند
یه نیشخندی رو لباش اومد
شروع به باز کردن دکمه های لباسش کرد
من ترسیده بودم
هیچی نمیفهمیدم لباساشو درآورد
الان برهنه بود کاملا برهنه
لباسامو درآورد من ترسیده بودمو هیچ عکسالعملی انجام ندادم
من کاملا لخت بودم
اونم همینجور دیک باد کرده اش رو در آورد بهم نگاه کرد
یکدفعه صورتشو نزدیک صورتم کردو لبامو مک زد من چشام وا مونده بود
نمیتونستم دستامو تکون بدم
لبامو بنفش کرد از بس مک زده بود
یکدفعه ...............
:::::::::::::::::::::::::::::)::::::::::::::::::::::::::::::::::
بیا اینم پارت ۸
خوب لایکو فالو یادتون نره
قرار بود از دستش راحت شم
ولی...
ولی من عاشقش شدم💔
اینکار درست نیس💔
چطور میتونی کیم تهیونگ کسی که دوسش داری رو رها کنی...؟
هوش و هواس از سرم رفت همش به کاری که میخوام بکنم فک میکردم
چرا جئون جونگکوک داره بهم کمک میکنه...؟
واقعا عجیبه
توی همین فکرا بودم که نفهمیدم چطور رسیدم به میز نهار خوری
نشستم و شروع به خوردن کردم احساس بدی داشتم
ولی انقد گشنه بودم که اهمیت ندادم
چشمای فردی که میخواست منوفراری بده بدجور روم بود.
داشتم دیوونه میشدم💔
غدامو زود تموم کردم و از اجوما یه تشکر کردمو بلند شدم و به سمت اتاق رفتم.
تهیونگ بعد چندمین اومد تو اتاق و شروع به خندیدن بهم کرد .
رو تخت نشست و منو تو بغلش جا کرد و شروع به بو کردن موهام کرد.
احساس خوبی به این کاراش داشتم درسته من دیوونهی اینکاراششدهبودم
حس قشنگی بود
دوسش داشتم
تهیونگ بهم گفت ا/ت من میرم سرکار کاری داشتی به اجوما بگو بهم زنگ بزنه جونگکوک دوروز پیشته به حرفاش گوش کن
به تهیونگ نگاه کردم
گفتم منو با جونگکوک تنها نزار منو تنها نزار تهیونگا
لطفا
لبخند زیبایی زد و گفت بانوی من نگران نباش جونگکوک آدم خوبیه
بغلم کرد منم بغلش کردم
رو لبام یه بوسه ی کوتاهی زد و بلند شد و رف لباس عوض کنه
بهم حرفای جالبی میزد که باعث میشد بخندم
احساس میکردم اگه بره من تنها میمونم
تهیونگ بهم لبخند زدو گفت مواظب خودت باش بانو کوچولوی من
منم بهش گفتم توهم مواظب خودت باش
رفت
من از پنجره بهش نگا کردم
جونگکوک از رفتنش حسابی استقبال کرد
وقتی رفت من رفتم رو تخت دراز کشیدم
که جونگکوک اومد زود بالا و بلندم کردو گفت به حرفام خوب گوش کن
من تورو میبرم بیرون الان کارمون راحت تره
راحت تر میتونی بری بیرون
اوکی
من بهش گفتم نمیخوام برم بیرون
گفت یعنی چی تو میای باید بری بیرون
گفتم نه
گفت میری
گفتم نههه نمیخواممم(با حالت بغض)
جونگکوک عصبی شد
یه سیلی محکم به صورتم زد
دردم اومد
اشکام همینطوری روگونه هام میریخت گونه هام حسابی خیس شده بود.
یکلحظه صورتشو چرخوند و لباشو تر کرد
گفت منو ببخش
من خشکم زده بود
که جونگکوک همینطور ماتش برده بود بهم
چشاشو رو بدنم چرخوند
یه نیشخندی رو لباش اومد
شروع به باز کردن دکمه های لباسش کرد
من ترسیده بودم
هیچی نمیفهمیدم لباساشو درآورد
الان برهنه بود کاملا برهنه
لباسامو درآورد من ترسیده بودمو هیچ عکسالعملی انجام ندادم
من کاملا لخت بودم
اونم همینجور دیک باد کرده اش رو در آورد بهم نگاه کرد
یکدفعه صورتشو نزدیک صورتم کردو لبامو مک زد من چشام وا مونده بود
نمیتونستم دستامو تکون بدم
لبامو بنفش کرد از بس مک زده بود
یکدفعه ...............
:::::::::::::::::::::::::::::)::::::::::::::::::::::::::::::::::
بیا اینم پارت ۸
خوب لایکو فالو یادتون نره
۸.۵k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.