پارت ۲۴
پارت ۲۴
من فقط کوکی توام
ویو ته می : با شوق و ذوق دیدن کوک به عمارت رفتم که دیدم اون یه دختر تو بقلشه وداره میبرتش سمت اتاقش ( شکست عشقی )
ویو کوک : ای وای چه بد موقعه اومد حالا باید به اینم جواب پس بدم
* : جونگ کوک
÷ : سلام
* : او او اون کیه ( با ترس )
÷ : یکی از خدمتکارام
* : بعد تو خدمتکارتو میبری تو اتاقت
÷ : عه این چه حرفیه تازه اومده جا نداره دارم میبرم بزارم تا بخوابه . نگران نباش
راوی : و بعد ات رو میبره میزاره تا بخوابه و در رو میبنده و میره پیشه ته می
* : ولی تو حق نداری اونو بقل کنی یا ببریش تو اتاقت
راوی : که یکدفعه با این حرف های ته می کوک عصبی میشه
÷ : آخرین بارت باشه به من میگی چیکار کنم و چیکار نکنم وگرنه چشمم رو رو همه چیز میبندم و میکشمت ( با داد )
* : ولی کوک
÷ : به من نگو کوک تو حق نداری به من بگی کوک هیچکی حق ندازه به جز ات فهمیدی ( با داد )
* : .....................( گریه )
من فقط کوکی توام
ویو ته می : با شوق و ذوق دیدن کوک به عمارت رفتم که دیدم اون یه دختر تو بقلشه وداره میبرتش سمت اتاقش ( شکست عشقی )
ویو کوک : ای وای چه بد موقعه اومد حالا باید به اینم جواب پس بدم
* : جونگ کوک
÷ : سلام
* : او او اون کیه ( با ترس )
÷ : یکی از خدمتکارام
* : بعد تو خدمتکارتو میبری تو اتاقت
÷ : عه این چه حرفیه تازه اومده جا نداره دارم میبرم بزارم تا بخوابه . نگران نباش
راوی : و بعد ات رو میبره میزاره تا بخوابه و در رو میبنده و میره پیشه ته می
* : ولی تو حق نداری اونو بقل کنی یا ببریش تو اتاقت
راوی : که یکدفعه با این حرف های ته می کوک عصبی میشه
÷ : آخرین بارت باشه به من میگی چیکار کنم و چیکار نکنم وگرنه چشمم رو رو همه چیز میبندم و میکشمت ( با داد )
* : ولی کوک
÷ : به من نگو کوک تو حق نداری به من بگی کوک هیچکی حق ندازه به جز ات فهمیدی ( با داد )
* : .....................( گریه )
۶.۶k
۳۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.