رز سیاه من
رز سیاه من🥀🩸
پارت2
با صحنه ای که دیدم تنم سیخ شد
ات: ل..لو...لونا(ترس)
لونا نبود همه جارو دنبالش گشتم اما پیداش نکردم ی صدایی از پشت بوته ها اومد...
از ترسم یه چوب از زمین برداشتم
ات: کی..کی اون...جاست(ترس)
یهو دیدم لونا خیلی بی حال از پشت بوته ها اومد بیرون
لونا: ات..کمک(از حال رفت)
ات: لونا...لونااا چیشده(ترس و گریه)
بزور لونا رو کول کردم داشتم دنبال چادرامون میگشتم..
«پرش زمانی به ساعت 9شب»
دیگ کم کم داشتم نا امید میشدم که چادرامونو دیدم خوشحال شدم که راهو پیدا کردم رفتم سمت چادرا که استادو دیدم
استاد: ات کجا بودین(نگران)
ات: رفته بودیم تو جنگل بگردیم ک گم شدیم(بی حال)
ات: اس...تاد(از هوش رفت)
استاد:بچه ها بیاین کمک(دادو نگران)
«پرش زمانی به فردا»
ویو ات
چشامو باز کردم که دیدم تو بیمارستانم
سرمو به سمت ساعتی که روی دیوار بود انداختم...
ساعت7صب بود
یهو یکی وارد شد مامان و بابان بودن
م/ت: ات حالت خوبه(نگران)
ب/ت: مگه بهت نگفتم از استاد دور نشو(نگران)
ات: من...حالم...خوبه(تیکه تیکه با صدای گرفته)
ات: لونا...لونا حالش خوبه(نگران)
م/ت: اره اون حالش خوبه
«توجه لونا توپرورشگاه بزرگ شده پدر و مادر نداره و خونش یکم نزدیک خونه ی اته »
ات: اوما میشه لونا تا حالش خوب بشه تو خونه ی ما بمونه
م/ت:معلومه که اره من اونو مثل دختر خودم میدونم
ات: ممنون اوما
م/ت:(لبخند)
ب/ت: من میرم کارای ترخیصتونو انجام بدم
«پرش زمانی به خونه اتاق ات»
ات: لونا چیزی لازم نداری
لونا:نه...ات ببخشید(ناراحت)
ات: براچی(تعجب)
لونا:...
خماریی
ببخشید اگ بد مینویسم لطفا تو کامنتا نظرتونو بگین✨🍓💜
پارت2
با صحنه ای که دیدم تنم سیخ شد
ات: ل..لو...لونا(ترس)
لونا نبود همه جارو دنبالش گشتم اما پیداش نکردم ی صدایی از پشت بوته ها اومد...
از ترسم یه چوب از زمین برداشتم
ات: کی..کی اون...جاست(ترس)
یهو دیدم لونا خیلی بی حال از پشت بوته ها اومد بیرون
لونا: ات..کمک(از حال رفت)
ات: لونا...لونااا چیشده(ترس و گریه)
بزور لونا رو کول کردم داشتم دنبال چادرامون میگشتم..
«پرش زمانی به ساعت 9شب»
دیگ کم کم داشتم نا امید میشدم که چادرامونو دیدم خوشحال شدم که راهو پیدا کردم رفتم سمت چادرا که استادو دیدم
استاد: ات کجا بودین(نگران)
ات: رفته بودیم تو جنگل بگردیم ک گم شدیم(بی حال)
ات: اس...تاد(از هوش رفت)
استاد:بچه ها بیاین کمک(دادو نگران)
«پرش زمانی به فردا»
ویو ات
چشامو باز کردم که دیدم تو بیمارستانم
سرمو به سمت ساعتی که روی دیوار بود انداختم...
ساعت7صب بود
یهو یکی وارد شد مامان و بابان بودن
م/ت: ات حالت خوبه(نگران)
ب/ت: مگه بهت نگفتم از استاد دور نشو(نگران)
ات: من...حالم...خوبه(تیکه تیکه با صدای گرفته)
ات: لونا...لونا حالش خوبه(نگران)
م/ت: اره اون حالش خوبه
«توجه لونا توپرورشگاه بزرگ شده پدر و مادر نداره و خونش یکم نزدیک خونه ی اته »
ات: اوما میشه لونا تا حالش خوب بشه تو خونه ی ما بمونه
م/ت:معلومه که اره من اونو مثل دختر خودم میدونم
ات: ممنون اوما
م/ت:(لبخند)
ب/ت: من میرم کارای ترخیصتونو انجام بدم
«پرش زمانی به خونه اتاق ات»
ات: لونا چیزی لازم نداری
لونا:نه...ات ببخشید(ناراحت)
ات: براچی(تعجب)
لونا:...
خماریی
ببخشید اگ بد مینویسم لطفا تو کامنتا نظرتونو بگین✨🍓💜
- ۳.۶k
- ۰۹ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط