پارت 18
پارت 18
عشق در بیمارستان ـ
شیرین) از دست شما مردا، هعییی
شهاب) عع 😂 خو دعوا حال میده
شیرین) اهوم، من فقط یبار دعوا کردم، اونم وقتی کوچیک بودم 😅
شهاب) عع، زدیش با کی دعوا کردی؟
شیرین) با بچه محلمون، یه پسری بود منو با توپ زد، منم با سنگ بزرگی زدمش 😂
اونم هلم داد افتادم زمین بیهوش شدم 🤣
از اون به بعد جرعت دعوا رو ندارم😅
شهاب) ععع بچه ی بی تربیت، میگفتی خودم میومدم تیکه تیکش میکردم برات، کسی حق نداره بهت دست بزنه
شیرین) ها؟؟ اها خب باشه 😅(تعجب کرد و یکم خجالت کشید.)
شهاب) خب من برم سر کار امروز محاکمه دارم باید قضیه رو حل کنم ـ
شیرین) اهوم باشه، ممنون 😊
شهاب) کاری نکردم، خدافظ
شیرین) خدااافظظ(خیلی کیوت)
بعد چند روز
اون مزاحمه که شهاب اونو زد عصبی شد و بعد از مدتی فهمید شیرین از دزیده شدن فوبیای خیلی زیادی داره و میخاد شیرین رو بدزده که مجبورش کنه باهاش ازدواج کنه..
شیرین از بیمارستان اومد بیرون و رفت تو کوچه که بره پیش ماشینش...
وقتی میخاست سوار ماشین شه اون مزاحمه اومد و شیرین رو دزدید و بیهوشش کرد...
شیرین وقتی بیدار شد خودشو توی یه انبار دید که در روش قفله...
شیرین خیلی ترسیده بود و داشت گریه میکرد که در باز شد
مزاحم) چیه شیرین خانم گریه میکنی (خنده های شیطانی و ترسناک)
شیرین) ولم کن... من نمیخام باهات ازدواج کنم ولم کنن (با گریه و داد) ـ
مزاحم) داد-) تووو گوه میخوری بی ناموس
(مزاحمه شیرین رو میزد و کتکش میزد در حدی که از شیرین خون میومد بیرون شیرین خیلی گریه میکرد و از درد خابید )
چند روز روز میگزره و مزاحم هی شیرین رو مجبور میکرد که باهاش ازدواج کنه،
شهاب و محسن و خانواده ی شیرین هم خیلی دنبالش گشتن اما بازم پیداش نکردن، شهاب مثل دیوونه ها شده بود خیلی عصبی شده بود و نگران شیرین بود....
یه روز مزاحمه که داشت شیرین رو میزد گوشیش از جیبش افتاد، مزاحمه از انباری اومد بیرون و گوشی رو یادش رفت
شیرین گوشی رو دید و شماره ی شهاب رو زد...
مکالمه ی شیرین و شهاب 👇🏻
الااانن میزاارممم 🙃
عشق در بیمارستان ـ
شیرین) از دست شما مردا، هعییی
شهاب) عع 😂 خو دعوا حال میده
شیرین) اهوم، من فقط یبار دعوا کردم، اونم وقتی کوچیک بودم 😅
شهاب) عع، زدیش با کی دعوا کردی؟
شیرین) با بچه محلمون، یه پسری بود منو با توپ زد، منم با سنگ بزرگی زدمش 😂
اونم هلم داد افتادم زمین بیهوش شدم 🤣
از اون به بعد جرعت دعوا رو ندارم😅
شهاب) ععع بچه ی بی تربیت، میگفتی خودم میومدم تیکه تیکش میکردم برات، کسی حق نداره بهت دست بزنه
شیرین) ها؟؟ اها خب باشه 😅(تعجب کرد و یکم خجالت کشید.)
شهاب) خب من برم سر کار امروز محاکمه دارم باید قضیه رو حل کنم ـ
شیرین) اهوم باشه، ممنون 😊
شهاب) کاری نکردم، خدافظ
شیرین) خدااافظظ(خیلی کیوت)
بعد چند روز
اون مزاحمه که شهاب اونو زد عصبی شد و بعد از مدتی فهمید شیرین از دزیده شدن فوبیای خیلی زیادی داره و میخاد شیرین رو بدزده که مجبورش کنه باهاش ازدواج کنه..
شیرین از بیمارستان اومد بیرون و رفت تو کوچه که بره پیش ماشینش...
وقتی میخاست سوار ماشین شه اون مزاحمه اومد و شیرین رو دزدید و بیهوشش کرد...
شیرین وقتی بیدار شد خودشو توی یه انبار دید که در روش قفله...
شیرین خیلی ترسیده بود و داشت گریه میکرد که در باز شد
مزاحم) چیه شیرین خانم گریه میکنی (خنده های شیطانی و ترسناک)
شیرین) ولم کن... من نمیخام باهات ازدواج کنم ولم کنن (با گریه و داد) ـ
مزاحم) داد-) تووو گوه میخوری بی ناموس
(مزاحمه شیرین رو میزد و کتکش میزد در حدی که از شیرین خون میومد بیرون شیرین خیلی گریه میکرد و از درد خابید )
چند روز روز میگزره و مزاحم هی شیرین رو مجبور میکرد که باهاش ازدواج کنه،
شهاب و محسن و خانواده ی شیرین هم خیلی دنبالش گشتن اما بازم پیداش نکردن، شهاب مثل دیوونه ها شده بود خیلی عصبی شده بود و نگران شیرین بود....
یه روز مزاحمه که داشت شیرین رو میزد گوشیش از جیبش افتاد، مزاحمه از انباری اومد بیرون و گوشی رو یادش رفت
شیرین گوشی رو دید و شماره ی شهاب رو زد...
مکالمه ی شیرین و شهاب 👇🏻
الااانن میزاارممم 🙃
۱.۹k
۱۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.