زیر سقف ترک خوردهی دنیا خشک و بیباران و نوری که مو سفی
زیر سقف ترک خوردهی دنیا، خشک و بیباران و نوری که مو سفید میکند و بادی که گوش کر میکند، روی دریایی از حسرت و سوار بر قایق خاموشی و سکوت، پارو زدم. از ساحل دستی برآوردی. فریادی زدم:«دوستت دارم.» و دور شدی. لابهلای قطرههای مِه پنهان شدی و من، گم شدم. به قول آن نویسنده:«حالا من ماندهام، و این تَه مانده غلیظ روز.» من ماندهام و تَه ماندهای از من که یادگرفت یارِ گرانقیمت لقمهی دهانش نیست، یاد گرفت وصلِ خود اوجبتر از وصلِ یار. وصلی که فرسنگها فاصلهست، از من تا من...
بگو،
میانِ
آن همه سیگار،
نخی هم
به یاد من
سوخت؟
𝟏𝟒𝟎𝟒𝟎𝟗𝟎𝟕
بگو،
میانِ
آن همه سیگار،
نخی هم
به یاد من
سوخت؟
𝟏𝟒𝟎𝟒𝟎𝟗𝟎𝟕
- ۲۹.۴k
- ۰۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط