باور خاموشی در عمق وجودم زنده است نه از آرامش که از ف
باورِ خاموشی در عمقِ وجودم زنده است؛ نه از آرامش، که از فرسودگیِ صدا. از بس که فریاد زدم و پاسخی نیامد، سکوت را برگزیدم، تا دستکم خودم، خودم را بشنوم. خاموشی برایم دیگر پناه نیست، قبرستانیست برای تمام حرفهایی که دیر گفته شدند. در دلِ این سکوت، صداهایی ماندهاند که هر شب باز میگردند، زمزمههایی که هیچ گوشِ زندهای نشنید. حرفهایی که بر لب خشکیدند، مثل پرندههایی که پرواز را فراموش کردند. دیگر نمیدانم این خاموشی از من محافظت میکند، یا آرامآرام مرا میبلعد؛ اما هنوز زنده است، همانجا، در عمقِ وجودم، مثل نوری ضعیف که نمیمیرد، فقط از ترسِ دیدهشدن، کمسو میتپد.
▪︎تو را در حافظهام به یاد میآورم با نگاه نهچندان سردِ آذرماه که به صخرههای قلبم میکوبد.
یک تابستان طولانی که چند روزی از پاییز را هم قرض گرفت٫ برای گرم کردن این حس ِ مرده کافی نبود.
𝟏𝟒𝟎𝟒𝟎𝟗𝟏𝟒
▪︎تو را در حافظهام به یاد میآورم با نگاه نهچندان سردِ آذرماه که به صخرههای قلبم میکوبد.
یک تابستان طولانی که چند روزی از پاییز را هم قرض گرفت٫ برای گرم کردن این حس ِ مرده کافی نبود.
𝟏𝟒𝟎𝟒𝟎𝟗𝟏𝟒
- ۱۵.۳k
- ۱۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط