DARK LIKE BLACK
#DARK_LIKE_BLACK
part 18
مارنی:
جیمین رو بردم توی آشپز خونه و بهش گفتم :
- باید سر از کار این دوتا در بیاریم ممنکنه بلایی سر خودشون بیارن.
- ولی حرف زدنشون بیشتر عاشقانه بود!!
- رکیتا عاشق کسی نمیشه ، بعدشم اون همیشه اینجوری حرف میزنه.
- منظورم تهیونگ بود.
- اونا دیشب باهم دعواشون شد باید بریم دنبالشون بینیم کجا میرن.
- شاید خونه خالی.
- هی ساکت شو.
- خیلیه خب آروم باش ولی تو که نمیخوای با بوی پرتقال بیرون بیای ؟
- الان زود آماده میشم.
+ اهم اهم ببخشید مراحم خلوتتون شدم.
منو جیمین سرمونو برگردوندیم که رکیتا رو دیدم.
- تو باز خلوت منو بهم زدییی
+ یادم نمیاد شما با آقای پارک خلوتی داشته باشین.
جیمین یه نگاه به رکیتا انداخت و رفت بیرون.
- با تهیونگ کجا میریییی ؟
+ کارمون تموم شد برگشتیم.
- کجا رفتین ؟؟
+ راستش رو بخوای ماشین رو پنچر نکرده بودم تهیونگ رو بردم تا بهم میخ بده.
- میکشمت رکیتاااااااااااا
رکیتا :
صدای جیغ مارنی کل خونه رو گرفت و منم فرار کردم.
مارنی:
بطرفش دوییدم که از خوابگاه فرار کرد و زد بیرون همه دنبالمون اومدن بیرون و تماشامون میکردن با تمام سرعت طرفش میدویدم اما بخاطر پاشنه کفشم نمیتونستم بهش برسم وگرنه دوی من ازون تندتر بود
تهیونگ سوتی زد و بطرفش برگشتم
تهیونگ: بیا با این بزنش
اینو و گفت و سنگی رو پرت کرد و افتاد جلو پای رکیتا
من فکر میکردم با منه اما با رکیتا بود
رکیتا سنگ رو برداشت و بطرفم پرت کرد اما سنگ مستقیم روی سقف ماشینم فرود اومد و سقفش فرو رفت
رکیتا:
سنگ رو بطرف مارنی پرت کردم که دنبالم نیاد اما سنگ مستقیم افتاد رو سقف ماشینش و نگاهم رفت رو مارنی که محکم دو دستی زد تو سر خودش
به بقیه نگاه کردم که اونا هم با بهت داشتن ماشین رو تماشا میکردن
از ترس اینکه الان مارنی میاد و جِرَم میده کل بدنم یخ بست و توان تکون خوردن نداشتم
دستای مشت شده مارنی از هم باز شد و رگ های برآمدش فرو رفت به طرفم برگشت و که با چهره سردش مواجه شدم و بیشتر به خودم لرزیدم
روش رو کرد اونطرف و رفت
یونگی:
هممون با بهت داشتیم به صفنه رو به رومون مگاه میکردیم
حرفی که مدام تو ذهنم رِژه میرفت رو به زبون آوردم
& چجوری تونست خودشو کنترل کنه؟!
رکیتا که انگار برق گرفته ها شده بود لب زد: من میدونم این آرامش قبل از توفانه میدونم که جرم میده میکشتم نابودم میکنه
سانهی: کاری به کارت نداره اگه رفت دیگه رفته
+ خداکنه
نظر فراموش نشه
part 18
مارنی:
جیمین رو بردم توی آشپز خونه و بهش گفتم :
- باید سر از کار این دوتا در بیاریم ممنکنه بلایی سر خودشون بیارن.
- ولی حرف زدنشون بیشتر عاشقانه بود!!
- رکیتا عاشق کسی نمیشه ، بعدشم اون همیشه اینجوری حرف میزنه.
- منظورم تهیونگ بود.
- اونا دیشب باهم دعواشون شد باید بریم دنبالشون بینیم کجا میرن.
- شاید خونه خالی.
- هی ساکت شو.
- خیلیه خب آروم باش ولی تو که نمیخوای با بوی پرتقال بیرون بیای ؟
- الان زود آماده میشم.
+ اهم اهم ببخشید مراحم خلوتتون شدم.
منو جیمین سرمونو برگردوندیم که رکیتا رو دیدم.
- تو باز خلوت منو بهم زدییی
+ یادم نمیاد شما با آقای پارک خلوتی داشته باشین.
جیمین یه نگاه به رکیتا انداخت و رفت بیرون.
- با تهیونگ کجا میریییی ؟
+ کارمون تموم شد برگشتیم.
- کجا رفتین ؟؟
+ راستش رو بخوای ماشین رو پنچر نکرده بودم تهیونگ رو بردم تا بهم میخ بده.
- میکشمت رکیتاااااااااااا
رکیتا :
صدای جیغ مارنی کل خونه رو گرفت و منم فرار کردم.
مارنی:
بطرفش دوییدم که از خوابگاه فرار کرد و زد بیرون همه دنبالمون اومدن بیرون و تماشامون میکردن با تمام سرعت طرفش میدویدم اما بخاطر پاشنه کفشم نمیتونستم بهش برسم وگرنه دوی من ازون تندتر بود
تهیونگ سوتی زد و بطرفش برگشتم
تهیونگ: بیا با این بزنش
اینو و گفت و سنگی رو پرت کرد و افتاد جلو پای رکیتا
من فکر میکردم با منه اما با رکیتا بود
رکیتا سنگ رو برداشت و بطرفم پرت کرد اما سنگ مستقیم روی سقف ماشینم فرود اومد و سقفش فرو رفت
رکیتا:
سنگ رو بطرف مارنی پرت کردم که دنبالم نیاد اما سنگ مستقیم افتاد رو سقف ماشینش و نگاهم رفت رو مارنی که محکم دو دستی زد تو سر خودش
به بقیه نگاه کردم که اونا هم با بهت داشتن ماشین رو تماشا میکردن
از ترس اینکه الان مارنی میاد و جِرَم میده کل بدنم یخ بست و توان تکون خوردن نداشتم
دستای مشت شده مارنی از هم باز شد و رگ های برآمدش فرو رفت به طرفم برگشت و که با چهره سردش مواجه شدم و بیشتر به خودم لرزیدم
روش رو کرد اونطرف و رفت
یونگی:
هممون با بهت داشتیم به صفنه رو به رومون مگاه میکردیم
حرفی که مدام تو ذهنم رِژه میرفت رو به زبون آوردم
& چجوری تونست خودشو کنترل کنه؟!
رکیتا که انگار برق گرفته ها شده بود لب زد: من میدونم این آرامش قبل از توفانه میدونم که جرم میده میکشتم نابودم میکنه
سانهی: کاری به کارت نداره اگه رفت دیگه رفته
+ خداکنه
نظر فراموش نشه
۲۹.۳k
۲۰ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.